پارت ۳۰ : اه چرا قفله .
پارت ۳۰ : اه چرا قفله .
سعی میکردم درو باز کنم که از پشت یکی منو چرخوند و کوبوندم به در .
دستاشو روی در گذاشت و اخم کرده بود . جانگ کوک گفت : مگه من نگفتم نرو بیرون حالا وقتی خوابم میخوای بری من : م من ف فقط میخواستم ر راه برم .
تو اون تارکی اخمش رو میدیدم که سرشو سمت راست چرخوند و لباشو سریع به لبام کوبوند .
چرا اینجوری میکنه ؟؟
شروع کرد به مکیدن لبام و میمکید و دستاشو روی دوتا بازوهام میکشید که ازم جدا شد و با دست چپش بازو راستمو گرفت و منو کوبوند به بغل کمد و اومد سمتم و دوباره لباشو روی لبام گذاشت .
محکم شروع کرد به مکیدن . بعد از چند ثانیه احساس کردم نفس کم اوردم و خواستم از خودم جداش کنم ولی محکم چسبیده بود و نمیتونستم نفس بکشم .
با دست چپم سرشونه لباس راستشو گرفته بودم و فشار میدادم که دوتا دستام و دور شونه اش گذاشتم و خیلی محکم به عقب هولش دادم و از خودم جداش کردم . وقتی جداش کردم یک نفس عمیق گرفتم و شروع کردم تند تند نفس کشیدن .
سرمو پایین اورده بودم که راحت تر نفس بکشم .
دستامو از سرشونه اش تا دستاش کشیدم و ساعد دستشو گرفتم . دستاشو روی کمد گذاشته بود .
با صدای ارومی گفت : حالت بده هنوز؟ .
سرمو به نشونه نه تکون دادم . دیگه اون حال عجیبو نداشتم . دستاشو پایین اورد و دستامو گرفت و منو برد تو اتاق .
روی تخت درازم کرد و رفت بیرون . یعنی اتفاقی افتاده . اومدش داخل و یک پتو ضخیم تری اورد و رو خودمون انداخت . منو توی بغلش گرفت و نفسشو بیرون داد .
اروم گفتم : چرا پتو گرم اوردی ؟؟ جونگ کوک : قراره هوا خیلی سرد بشه و تو نباید مریض بشی .
توی بغل گرمش اروم خوابم برد .
با چرخیدن روی تخت بیدار شدم . رو تخت نشستم و خمیازه عمیقی کشیدم و به جانگ کوک نگا کردم . چشماش باز بود و داشت نگام میکرد .
خندیدم و با خنده گفتم : چیهه ؟؟؟؟.
دست چپشو روی موهام کشید و گفت : یادت نره مال منی و میتونم هرجوری دوست دارم نگات کنم .
دست چپمو مشت کردم و کوبیدم به رون پاش که گفت : اوففف اروم تر بزن .
سرمو به سمت چپ و راست اروم تکون دادم و بلند شدم و رفتم تو دستشویی و صورتمو شستم .
اومدم بیرون که جونگ کوک هم اومد و صبحانه رو خوردیم . رو مبل نشسته بودم که گفت : میخوام برم بیرون توام میای من : اره میام .
پاشد حاضر شد و رفتیم . ماسک سیاهشو زد و در خونه رو بست و رفتیم پایین از پله ها .
پیاده رفتیم کلی مغازه و یک لباس سیاه استین بلند دکمه دار گرفتم .
گوشیم شروع میکرد به لرزیدن . نگا کردم . شینتا دوباره شروع کرد .
قبل اینکه پیامارو بخونم گوشیمو تو کیفم گذاشتم و رفتیم خونه . کیفمو روی مبل گذاشتم و به جونگ کوک گفتم : من میتونم برم حموم .
بلند شد و اومد جلوم و گفت : اره میتونی بری .
دور و بر و نگا کردم که پیداش کردم و رفتم حموم .
فصل ۲
سعی میکردم درو باز کنم که از پشت یکی منو چرخوند و کوبوندم به در .
دستاشو روی در گذاشت و اخم کرده بود . جانگ کوک گفت : مگه من نگفتم نرو بیرون حالا وقتی خوابم میخوای بری من : م من ف فقط میخواستم ر راه برم .
تو اون تارکی اخمش رو میدیدم که سرشو سمت راست چرخوند و لباشو سریع به لبام کوبوند .
چرا اینجوری میکنه ؟؟
شروع کرد به مکیدن لبام و میمکید و دستاشو روی دوتا بازوهام میکشید که ازم جدا شد و با دست چپش بازو راستمو گرفت و منو کوبوند به بغل کمد و اومد سمتم و دوباره لباشو روی لبام گذاشت .
محکم شروع کرد به مکیدن . بعد از چند ثانیه احساس کردم نفس کم اوردم و خواستم از خودم جداش کنم ولی محکم چسبیده بود و نمیتونستم نفس بکشم .
با دست چپم سرشونه لباس راستشو گرفته بودم و فشار میدادم که دوتا دستام و دور شونه اش گذاشتم و خیلی محکم به عقب هولش دادم و از خودم جداش کردم . وقتی جداش کردم یک نفس عمیق گرفتم و شروع کردم تند تند نفس کشیدن .
سرمو پایین اورده بودم که راحت تر نفس بکشم .
دستامو از سرشونه اش تا دستاش کشیدم و ساعد دستشو گرفتم . دستاشو روی کمد گذاشته بود .
با صدای ارومی گفت : حالت بده هنوز؟ .
سرمو به نشونه نه تکون دادم . دیگه اون حال عجیبو نداشتم . دستاشو پایین اورد و دستامو گرفت و منو برد تو اتاق .
روی تخت درازم کرد و رفت بیرون . یعنی اتفاقی افتاده . اومدش داخل و یک پتو ضخیم تری اورد و رو خودمون انداخت . منو توی بغلش گرفت و نفسشو بیرون داد .
اروم گفتم : چرا پتو گرم اوردی ؟؟ جونگ کوک : قراره هوا خیلی سرد بشه و تو نباید مریض بشی .
توی بغل گرمش اروم خوابم برد .
با چرخیدن روی تخت بیدار شدم . رو تخت نشستم و خمیازه عمیقی کشیدم و به جانگ کوک نگا کردم . چشماش باز بود و داشت نگام میکرد .
خندیدم و با خنده گفتم : چیهه ؟؟؟؟.
دست چپشو روی موهام کشید و گفت : یادت نره مال منی و میتونم هرجوری دوست دارم نگات کنم .
دست چپمو مشت کردم و کوبیدم به رون پاش که گفت : اوففف اروم تر بزن .
سرمو به سمت چپ و راست اروم تکون دادم و بلند شدم و رفتم تو دستشویی و صورتمو شستم .
اومدم بیرون که جونگ کوک هم اومد و صبحانه رو خوردیم . رو مبل نشسته بودم که گفت : میخوام برم بیرون توام میای من : اره میام .
پاشد حاضر شد و رفتیم . ماسک سیاهشو زد و در خونه رو بست و رفتیم پایین از پله ها .
پیاده رفتیم کلی مغازه و یک لباس سیاه استین بلند دکمه دار گرفتم .
گوشیم شروع میکرد به لرزیدن . نگا کردم . شینتا دوباره شروع کرد .
قبل اینکه پیامارو بخونم گوشیمو تو کیفم گذاشتم و رفتیم خونه . کیفمو روی مبل گذاشتم و به جونگ کوک گفتم : من میتونم برم حموم .
بلند شد و اومد جلوم و گفت : اره میتونی بری .
دور و بر و نگا کردم که پیداش کردم و رفتم حموم .
فصل ۲
۶۱.۸k
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.