دوپارتی جدیدمونننن؟؟؟؟
دوپارتی جدیدمونننن؟؟؟؟
p¹:
به آسمونِ تاریکی که نگاهش رو قفل کرده بود خیره نگاه میکرد
احساس ترسناکی زیر استخون های قفسه سینهش احساس میکرد
از پشت پنجره های نامرئی نگاهی رو احساس میکرد که وجود نداشت
احساس خشم وجودش رو در بر گرفته بود
چرا داشت دنبال چیزی میگشت که چندین سال پیش از دست دادتش؟
این زندگی برای خودش بود؟
شاید این زندگی..ادامه زندگیِ قبلیش بوده..!
این روح، این جسم برای خودش بود؟ یا این روح برای شخص دیگه اییِ..شخصی که توی چندین زندگی قبل تر بوده و الان روحش توی کالبد اون دمیده شده!
امشب..یکی از مهم ترین جشن های. رسمی بود
که ا.ت باید توی این جشن شرکت میکرد
از جلوی پنجره کنار اومد و به طرف اتاقِ لباس های مخصوص حرکت کرد
کمدِ چوبی رو باز کرد و به لباس هایی که زیورآلات نقره و طلا بهشون آویز شده بود خیره شد
هانبوکِ سفید و آبی رنگی انتخاب کرد که به معنای امید و آرزو و پاکیِ خالص بود
بعد از پوشیدن لباسش کمربند نقره ایی رنگی به دور کمرش بست و از چند آویز نقره به شکل پروانه و ماه روی کمربند قطورش استفاده کرد
خط چشم ظریفی تا انتهای پلکش کشید و خال کوچیکی روی شقیقش به معنای ظرافت و روحی آرام طراحی کرد
به موهاش رو که از پایین بسته بود و تا انحنای کمرش میرسید رو سنجاق طلایی رنگ که طرح سنجاقک داشت وصل کرد
کفش های بدونِ پاشنهش رو پوشید و بند های کفشش رو تا پایین زانوش گره زد
انگشتری با سنگِ لاجوردی به انگشتش انداخت و گردنبندی که طرح ماه داشت دور گردنش بست
دور جفت مچ دست هاش دستبندی با نخ ابریشم قرمز بست که طرح های زیورالاتش رو کامل میکرد
دستی به دامنِ بلندش کشید و از اتاق خارج شد
قدم به قدم از پله های چوبی پایین میومد و با هر قدم صدای قژقژ چوب توی فضا میپیچید
تا چند دقیقه دیگه مراسم شروع میشد و حضور ا.ت واجب بود
راهروِ بی پایان رو طی کرد و به سالن رسید
صدای طبل و دهل توی هفت آسمون پیچ میخورد و نشاط مردم رو بیشتر میکرد
اژدها هایی به رنگ زرد بین جمعیت حرکت میکردن و ترقه هایی با صدای بلند زیر پاهای مردم میترکید
پسر هایی که موظف بودن برنامه رو اجرا کنن ردای مشکی رنگی به تن داشتن و کمربند قهوه ایی رنگی به دور کمرشون بسته شده بود
چندتا از اونها آویز نقره ایی با طرح شکوفه داشتن و بقیهشون آویز کمربندشون طلایی بود که طرح برگ درخت داشت
کلاه های بلندی روی سرشون داشتن که بندشون رو زیر چونههاشون گره زده بودن
p¹:
به آسمونِ تاریکی که نگاهش رو قفل کرده بود خیره نگاه میکرد
احساس ترسناکی زیر استخون های قفسه سینهش احساس میکرد
از پشت پنجره های نامرئی نگاهی رو احساس میکرد که وجود نداشت
احساس خشم وجودش رو در بر گرفته بود
چرا داشت دنبال چیزی میگشت که چندین سال پیش از دست دادتش؟
این زندگی برای خودش بود؟
شاید این زندگی..ادامه زندگیِ قبلیش بوده..!
این روح، این جسم برای خودش بود؟ یا این روح برای شخص دیگه اییِ..شخصی که توی چندین زندگی قبل تر بوده و الان روحش توی کالبد اون دمیده شده!
امشب..یکی از مهم ترین جشن های. رسمی بود
که ا.ت باید توی این جشن شرکت میکرد
از جلوی پنجره کنار اومد و به طرف اتاقِ لباس های مخصوص حرکت کرد
کمدِ چوبی رو باز کرد و به لباس هایی که زیورآلات نقره و طلا بهشون آویز شده بود خیره شد
هانبوکِ سفید و آبی رنگی انتخاب کرد که به معنای امید و آرزو و پاکیِ خالص بود
بعد از پوشیدن لباسش کمربند نقره ایی رنگی به دور کمرش بست و از چند آویز نقره به شکل پروانه و ماه روی کمربند قطورش استفاده کرد
خط چشم ظریفی تا انتهای پلکش کشید و خال کوچیکی روی شقیقش به معنای ظرافت و روحی آرام طراحی کرد
به موهاش رو که از پایین بسته بود و تا انحنای کمرش میرسید رو سنجاق طلایی رنگ که طرح سنجاقک داشت وصل کرد
کفش های بدونِ پاشنهش رو پوشید و بند های کفشش رو تا پایین زانوش گره زد
انگشتری با سنگِ لاجوردی به انگشتش انداخت و گردنبندی که طرح ماه داشت دور گردنش بست
دور جفت مچ دست هاش دستبندی با نخ ابریشم قرمز بست که طرح های زیورالاتش رو کامل میکرد
دستی به دامنِ بلندش کشید و از اتاق خارج شد
قدم به قدم از پله های چوبی پایین میومد و با هر قدم صدای قژقژ چوب توی فضا میپیچید
تا چند دقیقه دیگه مراسم شروع میشد و حضور ا.ت واجب بود
راهروِ بی پایان رو طی کرد و به سالن رسید
صدای طبل و دهل توی هفت آسمون پیچ میخورد و نشاط مردم رو بیشتر میکرد
اژدها هایی به رنگ زرد بین جمعیت حرکت میکردن و ترقه هایی با صدای بلند زیر پاهای مردم میترکید
پسر هایی که موظف بودن برنامه رو اجرا کنن ردای مشکی رنگی به تن داشتن و کمربند قهوه ایی رنگی به دور کمرشون بسته شده بود
چندتا از اونها آویز نقره ایی با طرح شکوفه داشتن و بقیهشون آویز کمربندشون طلایی بود که طرح برگ درخت داشت
کلاه های بلندی روی سرشون داشتن که بندشون رو زیر چونههاشون گره زده بودن
۲۸.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.