ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت33
با خنده دستشو به نشونه ی تسلیم بالا برد و گفت:
-باشه باشه دیگه دورو ورت پیدام نمیشه ولی به یه شرط...
+چه شرطی؟!
اومد نزدیک تر و دستمو گرفت و گفت:
-بشین تا بگم!!!
سر جام نشستم و اونم کنارم نشست و ادامه داد:
-باید دلیل گریه هاتو واسم توضیح بدی!!!
یه تای ابرومو بالا انداختم و گفتم:
+زندگی من به شما چه مربوطه آقای محترم!؟
سری تکون داد و لب زد:
-باشه نگو هر طور راحتی، ولی از فردا هرطرفو نگاه کنی منو میبینی!!!
به حالت زار انگشت کوچیکمو سمتش گرفتم و گفتم:
+قول میدی دیگه از فردا نبینمت؟!
با انگشت کوچیکش انگشتم و گرفت و گفت:
-قول میدم دیگه منو به عنوان غریبه نبینی!!!
برای اینکه از شرش خلاص شم و بیشتر از این واسم دردسر درست نکنه شروع کردم به گفتن همه ماجرا!!!
همونطور که واسش تعریف میکردم گریه هام شر شر میریخت که وسطاش به سرفه افتادم و نتونستم ادامه بدم که سالار دستمو گرفت و منو تو آغوشش کشید و آروم گفت:
-گریه نکن!!
درست میشه ، تو با عماد ازدواج نمیکنی!!
با همون هق هق گفتم:
+تو خانواده ی منو نمیشناسی، پدرم به زور منو به عقدش در میاره!!!
دستی روی موهام کشید و بعد منو از خودش جدا کرد و صورتمو با دستش قاب گرفت و با انگشت شصتش اشکامو پاک کرد و گفت:
-نمیزارم با اون ازدواج کنی ، بهت قول میدم!!
#پارت33
با خنده دستشو به نشونه ی تسلیم بالا برد و گفت:
-باشه باشه دیگه دورو ورت پیدام نمیشه ولی به یه شرط...
+چه شرطی؟!
اومد نزدیک تر و دستمو گرفت و گفت:
-بشین تا بگم!!!
سر جام نشستم و اونم کنارم نشست و ادامه داد:
-باید دلیل گریه هاتو واسم توضیح بدی!!!
یه تای ابرومو بالا انداختم و گفتم:
+زندگی من به شما چه مربوطه آقای محترم!؟
سری تکون داد و لب زد:
-باشه نگو هر طور راحتی، ولی از فردا هرطرفو نگاه کنی منو میبینی!!!
به حالت زار انگشت کوچیکمو سمتش گرفتم و گفتم:
+قول میدی دیگه از فردا نبینمت؟!
با انگشت کوچیکش انگشتم و گرفت و گفت:
-قول میدم دیگه منو به عنوان غریبه نبینی!!!
برای اینکه از شرش خلاص شم و بیشتر از این واسم دردسر درست نکنه شروع کردم به گفتن همه ماجرا!!!
همونطور که واسش تعریف میکردم گریه هام شر شر میریخت که وسطاش به سرفه افتادم و نتونستم ادامه بدم که سالار دستمو گرفت و منو تو آغوشش کشید و آروم گفت:
-گریه نکن!!
درست میشه ، تو با عماد ازدواج نمیکنی!!
با همون هق هق گفتم:
+تو خانواده ی منو نمیشناسی، پدرم به زور منو به عقدش در میاره!!!
دستی روی موهام کشید و بعد منو از خودش جدا کرد و صورتمو با دستش قاب گرفت و با انگشت شصتش اشکامو پاک کرد و گفت:
-نمیزارم با اون ازدواج کنی ، بهت قول میدم!!
۱.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.