ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت32
رفتم رو یه تیکه سنگ نشستم و زانوهامو تو خودم جمع کردم و عین ابر بهار گریه میکردم...
ازدواج با عماد یعنی پایان زندگیم، یعنی بدبخت شدنم!!!
اون به چشم خواهر هیچوقت بهم رحم نکرد بعد زنش بشم بهم رحم میکنه؟!
اون از آشغال بود و عوضی بودن اکبر و رفیقاش خبر داشت و باز منو فرستاد تو دل این گرگ صفتا...
اشکام و با حرص پس زدم و با هق هق گفتم:
+شده خودمو بکشم ولی تن به این ازدواج نمیدم!!!
-یه آهو کوچولو این دورو ورا داره گریه میکنه!!
با شنیدن صدای سالار با تعجب از جام بلند شدم و با آستینم فوری اشکامو پاک کردم و گفتم:
+شما اینجا چیکار میکنی؟!
شونه ای بالا انداخت و گفت:
-خودمم نمیدونم!!
بهت زده نگاهش کردم، انگاری منو تعقیب میکنه که هر جا میرم سر و کله اش پیدا میشه!!
سکسکه ای کردم و گفتم:
+یعنی چی که نمیدونید؟! منو تعقیب میکنید؟!
با خنده گفت:
-خودم که نه ولی فکر کنم قلبم تعقیبت میکنه!!!
سوالی نگاهش کردم که با همون خنده ادامه داد:
-بیخیال اینا حالا، نگفتی چرا گریه میکنی؟!
چشمام و ریز کردم و گفتم:
+فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه!!!
سری تکون داد و گفت:
-آها درسته!!!
با اعصبانیت بهش توپیدم و گفتم:
+دیگه دورو ور منم پیدات نشه!!!
انگشت اشاره امو سمتش گرفتم و ادامه دادم:
-اونوقت بد میبینی!!!
#پارت32
رفتم رو یه تیکه سنگ نشستم و زانوهامو تو خودم جمع کردم و عین ابر بهار گریه میکردم...
ازدواج با عماد یعنی پایان زندگیم، یعنی بدبخت شدنم!!!
اون به چشم خواهر هیچوقت بهم رحم نکرد بعد زنش بشم بهم رحم میکنه؟!
اون از آشغال بود و عوضی بودن اکبر و رفیقاش خبر داشت و باز منو فرستاد تو دل این گرگ صفتا...
اشکام و با حرص پس زدم و با هق هق گفتم:
+شده خودمو بکشم ولی تن به این ازدواج نمیدم!!!
-یه آهو کوچولو این دورو ورا داره گریه میکنه!!
با شنیدن صدای سالار با تعجب از جام بلند شدم و با آستینم فوری اشکامو پاک کردم و گفتم:
+شما اینجا چیکار میکنی؟!
شونه ای بالا انداخت و گفت:
-خودمم نمیدونم!!
بهت زده نگاهش کردم، انگاری منو تعقیب میکنه که هر جا میرم سر و کله اش پیدا میشه!!
سکسکه ای کردم و گفتم:
+یعنی چی که نمیدونید؟! منو تعقیب میکنید؟!
با خنده گفت:
-خودم که نه ولی فکر کنم قلبم تعقیبت میکنه!!!
سوالی نگاهش کردم که با همون خنده ادامه داد:
-بیخیال اینا حالا، نگفتی چرا گریه میکنی؟!
چشمام و ریز کردم و گفتم:
+فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه!!!
سری تکون داد و گفت:
-آها درسته!!!
با اعصبانیت بهش توپیدم و گفتم:
+دیگه دورو ور منم پیدات نشه!!!
انگشت اشاره امو سمتش گرفتم و ادامه دادم:
-اونوقت بد میبینی!!!
۲.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.