مروارید آبی
مروارید آبی
Part ⁶
_هیچی گفتم خیلی سلیطه ای (خنده)
+سلیطه خودتی بی ادب!
رفت تو اتاق پرو
ویو لانا
داشتم فکر میکردم که بعد از لباس باید چی بگیرم لباس و با کمک یکی از خانمای اونجا دراوردم و لباس خودم و پوشیدم لباس عروس و دادم به همون خانم تا بزاره تو باکسش و منتظر بودم تا بیاره وقتی اورد رفتم دوباره سمت کوک
+بریم؟
_چقدر دیر کردی
+منتظر بودم تا لباس و بزارن تو باکس
_اوم اوک بریم
+خب الان چیا مونده؟
_اوم باید بریم یه دستگل برات بگیرم
با یه تالارم هماهنگ کنیم
+حله پس بریم (خوشحال)
داشتن به سمت اسانسور میرفتن که لانا دست کوک و گرفت و کوک برگشت*
+چیه؟ نمیتونم دست شوهرمو بگیرم؟
_ چیزی گفتم مگه؟
+خب حرکت کن دیگه
_چشممم
ویو لانا
رفتیم طبقه چهارم پاساژ داشتیم همینطوری میگشتیم که بله فروشگاه گل فروشی و دیدم
+کوک اونجاس
_اره دیدمش
وارد گل فروشی شدیم
اقایی که اداره میکرد!
! سلام خوش اومدید
_ممنون دسته گل عروسی میخواستم
! سفارشی؟
_ نمونه کار ندارید؟
! چرا اونجاست
اشاره به دسته گل
_اهم... نه جناب گفتم دسته گل عروسی نه اینجوری
! اهاا خب اونا اونطرفن اشاره*
ویو کوک
دستم هنوز تو دستای لانا بود و به سمت اون دسته گل ها رفتیم
_ خب از چیزی خوشت اومد؟
+ارهههه اون دسته گل رز و نگاه کن
_اوم قشنگه پس همین دیگه؟
+اره خوبه
ویو لانا
کوک داشت دسته گل و حساب میکرد و من بیرون منتظرش بودم که با دسته گل اومد
_ خبب بیا ابنم از دسته گل
+نگهش دار بعدا میگیرم
_خشته نشی؟ ( تیکه دار)
+نه تا خدمتکارم هست چرا خسته بشم؟ (لبخند و خوشحال از کرمی که ریخت)
_کوفت (حرصی)
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ⁶
_هیچی گفتم خیلی سلیطه ای (خنده)
+سلیطه خودتی بی ادب!
رفت تو اتاق پرو
ویو لانا
داشتم فکر میکردم که بعد از لباس باید چی بگیرم لباس و با کمک یکی از خانمای اونجا دراوردم و لباس خودم و پوشیدم لباس عروس و دادم به همون خانم تا بزاره تو باکسش و منتظر بودم تا بیاره وقتی اورد رفتم دوباره سمت کوک
+بریم؟
_چقدر دیر کردی
+منتظر بودم تا لباس و بزارن تو باکس
_اوم اوک بریم
+خب الان چیا مونده؟
_اوم باید بریم یه دستگل برات بگیرم
با یه تالارم هماهنگ کنیم
+حله پس بریم (خوشحال)
داشتن به سمت اسانسور میرفتن که لانا دست کوک و گرفت و کوک برگشت*
+چیه؟ نمیتونم دست شوهرمو بگیرم؟
_ چیزی گفتم مگه؟
+خب حرکت کن دیگه
_چشممم
ویو لانا
رفتیم طبقه چهارم پاساژ داشتیم همینطوری میگشتیم که بله فروشگاه گل فروشی و دیدم
+کوک اونجاس
_اره دیدمش
وارد گل فروشی شدیم
اقایی که اداره میکرد!
! سلام خوش اومدید
_ممنون دسته گل عروسی میخواستم
! سفارشی؟
_ نمونه کار ندارید؟
! چرا اونجاست
اشاره به دسته گل
_اهم... نه جناب گفتم دسته گل عروسی نه اینجوری
! اهاا خب اونا اونطرفن اشاره*
ویو کوک
دستم هنوز تو دستای لانا بود و به سمت اون دسته گل ها رفتیم
_ خب از چیزی خوشت اومد؟
+ارهههه اون دسته گل رز و نگاه کن
_اوم قشنگه پس همین دیگه؟
+اره خوبه
ویو لانا
کوک داشت دسته گل و حساب میکرد و من بیرون منتظرش بودم که با دسته گل اومد
_ خبب بیا ابنم از دسته گل
+نگهش دار بعدا میگیرم
_خشته نشی؟ ( تیکه دار)
+نه تا خدمتکارم هست چرا خسته بشم؟ (لبخند و خوشحال از کرمی که ریخت)
_کوفت (حرصی)
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۸.۱k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط