فیک درخواستی

فیک درخواستی
غم بارون.
پارت ۷ آخر
پتو رو کشید روش و بچه رو از دکتر گرفت. گونش رو بوسید که قطره ی اشکش چکید تو صورت بچه.
نمیدونست چکار کنه. تصمیم گرفت بعد از خاکسپاری ات.... بره پیش جیمین.
فلش بک به خاکسپاری.
کوک ویو
ات.... رفته.... بچه تو بغل منه. پدر و مادر ات بچه رو قبول نمیکنن. انگار آسمون هم غم خوار ات بود. ابر ها داشتن گریه میکردن. بارون داشت خاک قبر ات رو خیس میکرد. بچه رو بیشتر به خودم چسبوندم. رفتم کنار قبر دستی رو قبر کشیدم و زمزمه کردم.....
~ات... نمیزارم بچه کوچکترین اسیبی برسه. قول میدم.
فلش بک به بعد خاکسپاری
رسیدم خونه جیمین. در زدم. در با تاخیر باز شد.(جیمین دوران دبستان هم کلاس من بود. دوستی خوبی نداشتیم.) وقتی در باز شد..... با چهره جیمین جا خوردم. اون.... نابود شده بود. جیمین تپلو و بانشاط و کیوت تبدیل شده بود به یه پسر لاغر و بی روح و داغون.
~جیمین.... تو... حالت خوبه؟
_تو.... کوک.... تویی.
~ اره منم. یادگار ات رو اوردم.
_چ. چیییییی؟ ات... چش شده....(بغض)
~متاسفم. اون.... مرده....
ادمین ویو.
جیمین با شنیدن حرف کوک جا خورد. کوک ماجرا رو براش تعریف کرد. جیمین حالش بدتر شد. کوک بع توضیح ماجرا.... بچه رو از تو ماشین آورد و داد بغل جیمین. جیمین با تموم وجود بچه رو بغل کرد. بوسه کرد و گفت
_اون.... بو عطر ات رو میده (گریه آروم)
بچه شروع کرد به گریه. جیمین بردش تو اتاقش. خوابید رو تخت و بچه رو در آغوش کشید. بچه با آغوش جیمین اروم شد و خوابید. کوک جلوی در وایستاده بود و گریه میکرد. صدایی از جیمین در نیومد. کوک با نگرانی رفت سمتش. صداش زد. اما بی جواب موند. چشم هاش گرد شد و جیمین رو برگردوند. بدن جیمین یخ بود و چشم هاش خیس خیس. نفس هاش رفته بود. کوک با گریه شدید بچه رو از بغل جیمین کشید بیرون. جیمین رو بوس کرد و پتوی سفید پشمی رو کشید روش. کوک با بچه از اونجا دور شد و جیمین رو تنها گذاشت.
بلاخرع میفهمیدن اون مرده و میبردنش.
خلاصه... جیمین هم کنار ات خاک شد. کوک هر جمعه بهشون سر میزد و شاخه گل رز رو میزاشت رو قبرشون.
جین هو بزرگ شد. اما نمیدونست که پدر و مادر نداره.
کوک شده بود باباش و جین هو فکر میکرد مامانش در اثر تصادف مرده. ات.. هر. زه نبود...... مادر بود. جیمین.. بی احساس نبود...... عاشق بود. کوک.. سرپرست نبود..... پدر بود.....
♡پایان♡
ادمین داره گریه میکنه. نظرتون رو بگید. 😭😭😭😭😭😭