ویو جونگ کوک
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۷
[ویو جونگ کوک]
خیلی ریلکس سرم و چرخوندمسمت در که با دیدن اهیون لبخندمجمع شد و اخم کرد.
ضربان قلب جنا از قبل بیشتر بالا رفتا بود.رو دستم زد که ولش کنم ولی مگه اهیون کیه!؟
کوک: در زدنم بلد نیستی!؟
اهیون که مثل سگ حسودی کرده بود.
چپ چپ به جنا نگاه میکرد.
جنا ام سخت تلاش میکرد از دستم ازاد شه.
کوک: به جایه اینکه عین وَزغ به این نگاه کنی دهنتو باز کن بگو چی میخوای!؟
با حرص چشماش و بست و دهن باز کرد:
_ تا نیم ساعت دیکه برایه شام.بیا پایین.
کوک: باشه تا نیم ساعت دیگه میایممم پایین.
رفت بیرون و در و محکم بست.
جنا: ولم کن دیگه ،الان من چجوری روم بشه تو چشماش نگا کنم.؟!الان لابد هزار تا فکر بد میکنه.
دوباره نیشم باز شد
کوک: خب بکنه..
جنا: جونگکوک من اصلا عصاب ندارم.
کوک: و؟!
جنا: نکن،ما داریم بخواطر الیا عقد هم میشیم.پس لطفا..
حرفش و ادامه نداد بود که جلو دهنش و گرفتم.
اصلا یه درصد بخواد بگه حسی بهت ندارم ،رویه سگم بالا میاد.
ولی الان نه حداقل باید بزارم اسمم بره تو شناسنامش تا به تونم همچیو روشن کنم.
اروم گزاشتمش زمین و گفتم:
_ من برم برات لباس بیارم
جنا: از کجا؟
کوک: رامی زیاد لباس میگیره میرم ازش یگیرم یکی...
جنا: رامی کیه؟
کوک: خواهرمه..نترس عین اهیون نیست.
از اتاق رفتم
یه طبقه امدم پایین و رفتم تو اتاق رامی که با حوله داشت ارایش میکرد.
با دیدنم خوشحال شد و از جاش بلند شد
رامی :به به برادر بزرگتر ما یادی ازمون کرد..کی امدی؟
کوک: حرف میزنیم،الان یه دست از لباسایه مناسب دخترونت و میخوام
رامی: ببخشید!؟
کوک: تو بده بعد میفهمی..نو باشه ها..نه وایسا..
رفتم سمت کمدش و روع کردم به دیدن لباسا ش
داشت کمد میترکید.
یکی از لباساش و که مطمعنم به جنا میومد و برداشتم
کوک: من این و میبرم.
رامی التماس کرد:
_ نهونه تروخدا اون و تازه گرفتم.
کوک: بعدا برات میخرم خواهری..
________
شبتون قشنگ
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۷
[ویو جونگ کوک]
خیلی ریلکس سرم و چرخوندمسمت در که با دیدن اهیون لبخندمجمع شد و اخم کرد.
ضربان قلب جنا از قبل بیشتر بالا رفتا بود.رو دستم زد که ولش کنم ولی مگه اهیون کیه!؟
کوک: در زدنم بلد نیستی!؟
اهیون که مثل سگ حسودی کرده بود.
چپ چپ به جنا نگاه میکرد.
جنا ام سخت تلاش میکرد از دستم ازاد شه.
کوک: به جایه اینکه عین وَزغ به این نگاه کنی دهنتو باز کن بگو چی میخوای!؟
با حرص چشماش و بست و دهن باز کرد:
_ تا نیم ساعت دیکه برایه شام.بیا پایین.
کوک: باشه تا نیم ساعت دیگه میایممم پایین.
رفت بیرون و در و محکم بست.
جنا: ولم کن دیگه ،الان من چجوری روم بشه تو چشماش نگا کنم.؟!الان لابد هزار تا فکر بد میکنه.
دوباره نیشم باز شد
کوک: خب بکنه..
جنا: جونگکوک من اصلا عصاب ندارم.
کوک: و؟!
جنا: نکن،ما داریم بخواطر الیا عقد هم میشیم.پس لطفا..
حرفش و ادامه نداد بود که جلو دهنش و گرفتم.
اصلا یه درصد بخواد بگه حسی بهت ندارم ،رویه سگم بالا میاد.
ولی الان نه حداقل باید بزارم اسمم بره تو شناسنامش تا به تونم همچیو روشن کنم.
اروم گزاشتمش زمین و گفتم:
_ من برم برات لباس بیارم
جنا: از کجا؟
کوک: رامی زیاد لباس میگیره میرم ازش یگیرم یکی...
جنا: رامی کیه؟
کوک: خواهرمه..نترس عین اهیون نیست.
از اتاق رفتم
یه طبقه امدم پایین و رفتم تو اتاق رامی که با حوله داشت ارایش میکرد.
با دیدنم خوشحال شد و از جاش بلند شد
رامی :به به برادر بزرگتر ما یادی ازمون کرد..کی امدی؟
کوک: حرف میزنیم،الان یه دست از لباسایه مناسب دخترونت و میخوام
رامی: ببخشید!؟
کوک: تو بده بعد میفهمی..نو باشه ها..نه وایسا..
رفتم سمت کمدش و روع کردم به دیدن لباسا ش
داشت کمد میترکید.
یکی از لباساش و که مطمعنم به جنا میومد و برداشتم
کوک: من این و میبرم.
رامی التماس کرد:
_ نهونه تروخدا اون و تازه گرفتم.
کوک: بعدا برات میخرم خواهری..
________
شبتون قشنگ
- ۴۴.۲k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط