ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۵
[ویو جنا]
.
که یه دختر جوون در و باز کرد.
الیا: اهیون برو کنار میخوام رد شم
معلوم بود الیا اصلا با دختره حال نمیکنه.
سلامی دادم که با ادامش جویدن نگا کرد
اهیون: این کیه!؟
الیا: زن دایییم.
اهیون: تهیونگ؟با چه جرعتی امده اینجا!؟
الیا: اهیون من جونگکوک و میگم برو دیگه
دختره که شاخاش معلوم بود گفت:
_ جونگکوک کی زن گرفت؟
حضور جونگکوک و پشت سرم حس کردم.
سرم و بر گردوندنم.
که اهیون رفت سمتش و پرید بقلش.
ایش دختره نچسب الان مثلا از جونگکوک خوشش میاد؟
واقعا!؟
از جونگکوک!!؟
اهیون: وای جونگکوک از دیدنت خیلی خوشحالم خوب شد برگشتی.
جونگکوک خیلی سرد سرشو تکون داد و اون و از خودش جدا کرد.
کوک: مگه نمیبینی سرده!؟برید داخل دیگه
الیا: اهیون نمیرفت کنار.
کوک: اهیون مغز هست تو کلت
الیا دوباره من و دنبال خودش کشید به داخل.
که با دیدن واخل خونه که چه تم رسمی و کلاسیک خفنی داشت دهنم باز مونده بود.
داخل پذیرایی یه خانم و سن بالایی داشت چایی میخورد.
الیا رفت سمتش
الیا:..مامان جونن.
زنه فنجون و کنار گذاشت و الیا رو تو بقلش گرفت.
زنه: چطوریه نوه گلممم..چه عحب ما دیدیم شمارو ، داییت کو..
همون لحظه دست کسی رو شونه هام نشست.
کوک: بیا بریم با همه اشنات کنم
داشت هولم میاد که سری برگشتم و وایساد و خیلی اروم نزدیک بهش گفتم:
_ من روم نمیشه تروخدا بزار بعداا..اونا از هیچی خبر ندارنن..نمیتونم
با همون حالت شیطنیش گفت:
_ اونا نمیتونن برا تعیین تکلیف کنن.
اهیون: چرا بیشتر نمیرید تو هم.
سرم و سمتش چرخوندم و بعد سری از جونگکوک جدا شدم.
دختره با چشم غوره و دست به سینه نگا میکرد و بعد خرفش گذاشت رفت.
کوک: بیا بریم.
وقتی سمت اون زنه ربتیم الیا از بغلش خارج شد و زنه عجیب نگامون کرد و بعد لبخند زد:
_پسرم مهمون داری!؟
کوک: داستان داره..ایشون قراره به عقد من دراد.
زنه یکم شوکه شد ولی با با لبخند گفت:
_همینجوری یهویی!؟
اهیون: مسخره بازیه!؟شوخی میکنید دیگه!؟
الیا یه دفعه با جیغ گفت:
_ به تو ربطی نداره دخاره فضوللل..
با چشای گشاد شده نگاهش کردم .
اهیون: پی میگی تو بچه!؟
کوک: اهیون ساکت شوو
دختره با ترص اون جمع و ترک کرد.
جونگکوک همچی و برایه اون زنه که متوجه شدم مامانشه تعریف کرد.
زنه نمی تونست باور کنه که جونگکوک بخواطر الیا این کار و میکنه.
زنه: باشه پسرم هر جوری راحتی،عزیزم اسمت چیه؟!
جنا: من جنا ام...
زنه:چه اسم قشنگی..برو بالا لباست و عوض کن که با این یخ میزنی.سر شام با بقیه اشنا میشی..خوشگلم.
لبخندی زدم.
چه زن خوبی بود.
کوک: پشاو دتبالم بیا.
ا
الیا خواست بیاد که زنه تو بقلش نگهش داشت و گفت:
_ تو بمون من بکم رفع دل تنگی کنم
و الیا که حصابی پشیمون بود
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۵
[ویو جنا]
.
که یه دختر جوون در و باز کرد.
الیا: اهیون برو کنار میخوام رد شم
معلوم بود الیا اصلا با دختره حال نمیکنه.
سلامی دادم که با ادامش جویدن نگا کرد
اهیون: این کیه!؟
الیا: زن دایییم.
اهیون: تهیونگ؟با چه جرعتی امده اینجا!؟
الیا: اهیون من جونگکوک و میگم برو دیگه
دختره که شاخاش معلوم بود گفت:
_ جونگکوک کی زن گرفت؟
حضور جونگکوک و پشت سرم حس کردم.
سرم و بر گردوندنم.
که اهیون رفت سمتش و پرید بقلش.
ایش دختره نچسب الان مثلا از جونگکوک خوشش میاد؟
واقعا!؟
از جونگکوک!!؟
اهیون: وای جونگکوک از دیدنت خیلی خوشحالم خوب شد برگشتی.
جونگکوک خیلی سرد سرشو تکون داد و اون و از خودش جدا کرد.
کوک: مگه نمیبینی سرده!؟برید داخل دیگه
الیا: اهیون نمیرفت کنار.
کوک: اهیون مغز هست تو کلت
الیا دوباره من و دنبال خودش کشید به داخل.
که با دیدن واخل خونه که چه تم رسمی و کلاسیک خفنی داشت دهنم باز مونده بود.
داخل پذیرایی یه خانم و سن بالایی داشت چایی میخورد.
الیا رفت سمتش
الیا:..مامان جونن.
زنه فنجون و کنار گذاشت و الیا رو تو بقلش گرفت.
زنه: چطوریه نوه گلممم..چه عحب ما دیدیم شمارو ، داییت کو..
همون لحظه دست کسی رو شونه هام نشست.
کوک: بیا بریم با همه اشنات کنم
داشت هولم میاد که سری برگشتم و وایساد و خیلی اروم نزدیک بهش گفتم:
_ من روم نمیشه تروخدا بزار بعداا..اونا از هیچی خبر ندارنن..نمیتونم
با همون حالت شیطنیش گفت:
_ اونا نمیتونن برا تعیین تکلیف کنن.
اهیون: چرا بیشتر نمیرید تو هم.
سرم و سمتش چرخوندم و بعد سری از جونگکوک جدا شدم.
دختره با چشم غوره و دست به سینه نگا میکرد و بعد خرفش گذاشت رفت.
کوک: بیا بریم.
وقتی سمت اون زنه ربتیم الیا از بغلش خارج شد و زنه عجیب نگامون کرد و بعد لبخند زد:
_پسرم مهمون داری!؟
کوک: داستان داره..ایشون قراره به عقد من دراد.
زنه یکم شوکه شد ولی با با لبخند گفت:
_همینجوری یهویی!؟
اهیون: مسخره بازیه!؟شوخی میکنید دیگه!؟
الیا یه دفعه با جیغ گفت:
_ به تو ربطی نداره دخاره فضوللل..
با چشای گشاد شده نگاهش کردم .
اهیون: پی میگی تو بچه!؟
کوک: اهیون ساکت شوو
دختره با ترص اون جمع و ترک کرد.
جونگکوک همچی و برایه اون زنه که متوجه شدم مامانشه تعریف کرد.
زنه نمی تونست باور کنه که جونگکوک بخواطر الیا این کار و میکنه.
زنه: باشه پسرم هر جوری راحتی،عزیزم اسمت چیه؟!
جنا: من جنا ام...
زنه:چه اسم قشنگی..برو بالا لباست و عوض کن که با این یخ میزنی.سر شام با بقیه اشنا میشی..خوشگلم.
لبخندی زدم.
چه زن خوبی بود.
کوک: پشاو دتبالم بیا.
ا
الیا خواست بیاد که زنه تو بقلش نگهش داشت و گفت:
_ تو بمون من بکم رفع دل تنگی کنم
و الیا که حصابی پشیمون بود
- ۳۷.۲k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط