قلب سیاه pt37
قلب سیاه pt37
اگه لازم باشه، به خودش توضیح میدم که چرا رفتم
~کِی؟
جیمین نپرسید"روزی که مرده باشه؟" اما هر سه تاشون تونستن ادامه ی جمله اش رو حدس بزنن صدای جونکوک کمی بالا رفت وقتی سعی کرد از خودش دفاع کن
_هر وقت که برگردم. تو نمی دونی چه احساسی دارم، هیچکی نمی دونه
ات دستش رو زیر میز مشت کرد حق با اون بود ات نمیدونست اگه همچین اتفاقی برای جونکوک میفتاد چطوری واکنش نشون میداد. اما واضح ترین حسی که داشت تنهای
بود و نمی تونست ازش فرار کنه. حتی برای یک دقیق
جیمین سعی کرد از اون بحث عبور کنه، خیلی زود خسته شده بود
~چرا زنگ زدی؟
_پول می خوام، دلار. زیاد با خودم نیاوردم. می تونی برام بفرستی
جمله ی جونکوک با شنیدن سرف های ات قطع شد. جیمین
سعی کرد اسپیکر موبایلش رو کاور کنه اما دیر شده بود. ات
از روی صندلی بلند شد تا فاصله بگیره اما سنگینی سرش باعث شد تعادلش رو از دست بده. شونه ش رو به دیوار تکیه داد و به آروم سر خورد و روی زمین نشست
_ات پیشته نه؟
جیمین میخواست با اولین چیزی که به ذهنش رسید جواب سوال جونکوک رو بده اما دیدن جثه ی خمیده ی ات که برای
ذره ای اکسیژن در تلاش بود، متوقفش کرد موبایل رو روی میز گذاشت و به طرف خواهرش دویید. زیپ سویشرتش رو به انداز ی چند سانت پایین کشید تا بتونه نفس بکشه. می تونست تندتر شدن نبضش رو احساس کنه
~باید چیکار کنم؟ اسپریت کجاست
سینه ی ات خس خس می کرد و رگ پیشونیش برجسته
شده بود. انگشتش رو به طرف کتابخونه گرف و جیمین فورا بلند شد. اسپری رو به دست ات رسوند و صبر کرد. هیچوقت اجازه نمیداد کسی براش اسپری کنه
ات بلافاصله شروع کرد به سرفه کردن و می تونست خون رو
ته گلوش حس کنه، اما بدنش برای موندن توی اون حالت جون نداشت و می خواست دراز بکشه.
اگه لازم باشه، به خودش توضیح میدم که چرا رفتم
~کِی؟
جیمین نپرسید"روزی که مرده باشه؟" اما هر سه تاشون تونستن ادامه ی جمله اش رو حدس بزنن صدای جونکوک کمی بالا رفت وقتی سعی کرد از خودش دفاع کن
_هر وقت که برگردم. تو نمی دونی چه احساسی دارم، هیچکی نمی دونه
ات دستش رو زیر میز مشت کرد حق با اون بود ات نمیدونست اگه همچین اتفاقی برای جونکوک میفتاد چطوری واکنش نشون میداد. اما واضح ترین حسی که داشت تنهای
بود و نمی تونست ازش فرار کنه. حتی برای یک دقیق
جیمین سعی کرد از اون بحث عبور کنه، خیلی زود خسته شده بود
~چرا زنگ زدی؟
_پول می خوام، دلار. زیاد با خودم نیاوردم. می تونی برام بفرستی
جمله ی جونکوک با شنیدن سرف های ات قطع شد. جیمین
سعی کرد اسپیکر موبایلش رو کاور کنه اما دیر شده بود. ات
از روی صندلی بلند شد تا فاصله بگیره اما سنگینی سرش باعث شد تعادلش رو از دست بده. شونه ش رو به دیوار تکیه داد و به آروم سر خورد و روی زمین نشست
_ات پیشته نه؟
جیمین میخواست با اولین چیزی که به ذهنش رسید جواب سوال جونکوک رو بده اما دیدن جثه ی خمیده ی ات که برای
ذره ای اکسیژن در تلاش بود، متوقفش کرد موبایل رو روی میز گذاشت و به طرف خواهرش دویید. زیپ سویشرتش رو به انداز ی چند سانت پایین کشید تا بتونه نفس بکشه. می تونست تندتر شدن نبضش رو احساس کنه
~باید چیکار کنم؟ اسپریت کجاست
سینه ی ات خس خس می کرد و رگ پیشونیش برجسته
شده بود. انگشتش رو به طرف کتابخونه گرف و جیمین فورا بلند شد. اسپری رو به دست ات رسوند و صبر کرد. هیچوقت اجازه نمیداد کسی براش اسپری کنه
ات بلافاصله شروع کرد به سرفه کردن و می تونست خون رو
ته گلوش حس کنه، اما بدنش برای موندن توی اون حالت جون نداشت و می خواست دراز بکشه.
۳.۷k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.