پارت۴۰
#پارت۴۰
بانسیم رفتیم جلوتر ، ارشام و مریم دست در دست هم داشتن میومدن جلو تر ،مریم خیلی خوشگل شده بود ارشام هم همینطور ، رفتن نشستن سرجاهاشون که واسه عروس و داماد اماده شده بود ، چنددقیقه بعد عاقد اومد ، رفتم قندهارو میساییدم ، خطبه اول رو که خوند گفتم:عروس رفته گل بچینه، خطبه ی دوم هم نسیم گفت:عروس رفته گلاب بیاره ، خاله ی مریم هم اونور تور رو گرفته بود، برای بار سوم هم مریم با صدای نازکی گفت:بااجازه ی پدر و مادرم و بزرگترا ...... بله
همگی دست زدن و هورا کشیدن ، ارشام هم بله رو گفت و عروس و داماد دست در دست هم رفتن تو پیست رقص ، خیلی اروم میرقصیدن ، وقتی اهنگ تموم شد بقیه همـداشتن میرفتن برقصن دیدم امیر داره میاد سمتم ، دستش رو اورد حلو و گفت:افتخار میدین خانوم کوچولو
بالبخند قبول کردم و رفتیم تو پیست رقص، دستم رو گذاشتم رو شونه هاش ، اونم دستاش رو روی گودی کمرم گذاشت و اومد جلو کنار لبم رو بوسید ، هیچ کس حواسش نبود خداروشکر ، گفتم:امیررر زشته اینجا
امیر:الی جوری میگی انگار ما بهم نامحرم هستیم ، ناسلامتی چند روز پیش عقدمون بوده ها
هبچی نگفتم بعداز کمی رقص اهنگ که تموم شد ، جشن عروسی مختلط نبود واسه همین امیر رفت قسمت مردونه ها ، نشستم کنار نسیم که گفت:وای اقاتون از این گارا هم بلد بودع و رو نمیکرده؟؟
گفتم:کدوم کارا؟؟ نسیم: بوسیدن و ...... گفتم:اها وای تابلو نبود که ؟؟؟ گفت:نترس من فقط شوما دوتا رو دیدم ، یه لبخند اومد رو لبم ، موقع کادو ها رسید ، من و امیر واسشون یه ویلا توی لوایون گرفته بودیم، بابام هم به خونه بزرگ و با نمایی زیبا به عنوان کادو واسه ارشام و مریم خریده بود، مادرم هم یه ست گردنبند طلا ، همراه گوشواره و دستبند و انگشتر واسه مریم خریده بود ، پدر و مادر مریم هم بهشون یه کارت هدیه ۳۰۰میلیون بهشون هدیه دادن ، خلاصه همه کادو دادن ، موقع رفتن شد ، همگی سوار ماشین شده بودیم که عروس و داماد رو بدرقه کنیم ، منم تو ماشین امیر نشسته بودم، امیر همش بوق میزد و باسرعت فراوان رانندگی میکرد ، گفتم:امیر توروخدا اروم برو ، گفت:بزا یه امشب رو مال کنیم الی ، گغتم:اخه ....گفت:الی و یه نگاه شیطونی بهم کرد و ادامه داد:شما امشب باید بیای خونه ما
گفتم:اخه من لباس ندارم که ، گفت:نگران نباش خودم بهت لباس میدم ، رسیدیم خونه ای که قرار بود ارشام و مریم توش زندگی کنن، پشت در یه گوسفند قربانی کردن ، پیاده شدیم و خودم و امیر رفتیم کنارشون، گفتم:اهای اقا ارشام اگه مریم رو اذیت کردی خودت میدونی هاا، مریم بهم خبر میده یه چشمک زدم ، ارشام با حالتی فهر گفت:یه خواهر که بیشتر نداشتیم اونم رفت طرف مریم
امیر با خنده گفت:نگران نباش من هستم داداش و همدیگرو بغل کردن
بعداز خداحافظی ، رفتم پیش مامان و گفتم:من با امیر میرم خونشون و همونجا میخوابم مامان
گفت:باشه ، خدا به همراهت ، خداحافظی کردم و سوار ماشین امیر شدم
ادامه دارد......
بانسیم رفتیم جلوتر ، ارشام و مریم دست در دست هم داشتن میومدن جلو تر ،مریم خیلی خوشگل شده بود ارشام هم همینطور ، رفتن نشستن سرجاهاشون که واسه عروس و داماد اماده شده بود ، چنددقیقه بعد عاقد اومد ، رفتم قندهارو میساییدم ، خطبه اول رو که خوند گفتم:عروس رفته گل بچینه، خطبه ی دوم هم نسیم گفت:عروس رفته گلاب بیاره ، خاله ی مریم هم اونور تور رو گرفته بود، برای بار سوم هم مریم با صدای نازکی گفت:بااجازه ی پدر و مادرم و بزرگترا ...... بله
همگی دست زدن و هورا کشیدن ، ارشام هم بله رو گفت و عروس و داماد دست در دست هم رفتن تو پیست رقص ، خیلی اروم میرقصیدن ، وقتی اهنگ تموم شد بقیه همـداشتن میرفتن برقصن دیدم امیر داره میاد سمتم ، دستش رو اورد حلو و گفت:افتخار میدین خانوم کوچولو
بالبخند قبول کردم و رفتیم تو پیست رقص، دستم رو گذاشتم رو شونه هاش ، اونم دستاش رو روی گودی کمرم گذاشت و اومد جلو کنار لبم رو بوسید ، هیچ کس حواسش نبود خداروشکر ، گفتم:امیررر زشته اینجا
امیر:الی جوری میگی انگار ما بهم نامحرم هستیم ، ناسلامتی چند روز پیش عقدمون بوده ها
هبچی نگفتم بعداز کمی رقص اهنگ که تموم شد ، جشن عروسی مختلط نبود واسه همین امیر رفت قسمت مردونه ها ، نشستم کنار نسیم که گفت:وای اقاتون از این گارا هم بلد بودع و رو نمیکرده؟؟
گفتم:کدوم کارا؟؟ نسیم: بوسیدن و ...... گفتم:اها وای تابلو نبود که ؟؟؟ گفت:نترس من فقط شوما دوتا رو دیدم ، یه لبخند اومد رو لبم ، موقع کادو ها رسید ، من و امیر واسشون یه ویلا توی لوایون گرفته بودیم، بابام هم به خونه بزرگ و با نمایی زیبا به عنوان کادو واسه ارشام و مریم خریده بود، مادرم هم یه ست گردنبند طلا ، همراه گوشواره و دستبند و انگشتر واسه مریم خریده بود ، پدر و مادر مریم هم بهشون یه کارت هدیه ۳۰۰میلیون بهشون هدیه دادن ، خلاصه همه کادو دادن ، موقع رفتن شد ، همگی سوار ماشین شده بودیم که عروس و داماد رو بدرقه کنیم ، منم تو ماشین امیر نشسته بودم، امیر همش بوق میزد و باسرعت فراوان رانندگی میکرد ، گفتم:امیر توروخدا اروم برو ، گفت:بزا یه امشب رو مال کنیم الی ، گغتم:اخه ....گفت:الی و یه نگاه شیطونی بهم کرد و ادامه داد:شما امشب باید بیای خونه ما
گفتم:اخه من لباس ندارم که ، گفت:نگران نباش خودم بهت لباس میدم ، رسیدیم خونه ای که قرار بود ارشام و مریم توش زندگی کنن، پشت در یه گوسفند قربانی کردن ، پیاده شدیم و خودم و امیر رفتیم کنارشون، گفتم:اهای اقا ارشام اگه مریم رو اذیت کردی خودت میدونی هاا، مریم بهم خبر میده یه چشمک زدم ، ارشام با حالتی فهر گفت:یه خواهر که بیشتر نداشتیم اونم رفت طرف مریم
امیر با خنده گفت:نگران نباش من هستم داداش و همدیگرو بغل کردن
بعداز خداحافظی ، رفتم پیش مامان و گفتم:من با امیر میرم خونشون و همونجا میخوابم مامان
گفت:باشه ، خدا به همراهت ، خداحافظی کردم و سوار ماشین امیر شدم
ادامه دارد......
۶.۳k
۰۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.