پارت ۱۴
رااز زبان جونکوک:
رسیدیم از ماشین پیاده شدم انداختمش رو کولم و بردمش داخل و رفتم سمت اتاقم و گذاشتمش رو تخت دلم برای لباش تنگ شده بود سرمو بردم جلو و یه مک عمیق ازش گرفتم و از اتاق اومدم بیرون و در اتاقو قفل کردم تا مبادا فرار کنه ممکنه بزنه به سرش و فرار کنه این اینقدر کله شقه که بعید نیست همچین کاری کنه.....
از زبان یونا:
به هوش اومدم سرم به شدت درد میکرد وایسا ببینم من کجام درست که به اتاق دقت کردم دیدم این همون اتاق جونکوکع که با هم اینجا میخوابیدم با یاد آوری روزایی که باهاش بودم قطره اشکی از چشام سر خرد و افتاد ولی سریع پاکش کردم من اونو فراموش کردم نباید به خاطر همچین آدم هول عوضی گریه کنی یونا حالا باید یه کاری کنم از اینجا فرار کنم و برم رفتم سمت در چند بار دستگیره رو کشیدم ولی قفل بود آه گندش بزنن الان من چجوری فرار کنم چشمم به پنجره خورد رفتم سمتش و بازش کردم از بالا پایینو نگاه کردم قطعا پاهام میشکنه اگه بپرم پایین ولی مهم نیس من نمیخوام حتی ریخت جونکوک رو ببینم آروم پاهامو از پنجره آویزون کردم و چشمامو رو هم فشردم و پریدم پایین اخخخخخ پاهام درد بدی گرفت سریع بلند شدم نگهبانا حواسشون به من نبود از در پشتی عمارت فرار کردم و یه اسنپ گرفتم و برگشتم خونه سریع کلید انداختم و رفتم داخل خونه درو محکم بستیدم و نفس آسوده ای کشیدم که مامان اومد سمتم
_س...سلام
^سلام چرا اینجوری میکنی
_ها هیچی هیچی من رفتم تو اتاقم
بعد خیلی سریع رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت اییی پاهام درد میکنه ایششش همش تخصیر جونکوک بود اصلا کم کم چشام گرم شد و خواب رفتم....
از زبان جونکوک:
با خوشحالی وارد عمارت شدم اخیشششش بلاخره پیدات کردم عشقم با ذوق و خوشحالی رفتم بالا در اتاقو باز کردم ولی ....ولی اون اونجا نبود انگار یه سطل آب ریختن روم به پنجره نگاه کردم دیدم بازه ای واییی نه فرار کرده دختره لجباز احمق از دست من فرار میکنی حالا(پوزخند عصبی) زنده نمیزارمت بزار پیدات کنم ازدست من فرار میکنی حالا
از زبان نویسنده
جونکوک خیلی عصبی شده بود همه چیزو زد شکست رنگش قرمز قرمز شده بود رگای گردنش زده بود بیرون همینطور مال دستش فریاد مردونه ای زد و با مشت زد داخل اینه اتاق و شکوندش دستش زخم شد رفت بیرون و تک تک نگهبانا و خدمتکارا رو کشت تا آروم بگیره ولی الان فقط یونا رو میخواست شیشه مشروبشو دستش گرفت و سر کشید یه نفس، اینقدر مست شده بود.
رسیدیم از ماشین پیاده شدم انداختمش رو کولم و بردمش داخل و رفتم سمت اتاقم و گذاشتمش رو تخت دلم برای لباش تنگ شده بود سرمو بردم جلو و یه مک عمیق ازش گرفتم و از اتاق اومدم بیرون و در اتاقو قفل کردم تا مبادا فرار کنه ممکنه بزنه به سرش و فرار کنه این اینقدر کله شقه که بعید نیست همچین کاری کنه.....
از زبان یونا:
به هوش اومدم سرم به شدت درد میکرد وایسا ببینم من کجام درست که به اتاق دقت کردم دیدم این همون اتاق جونکوکع که با هم اینجا میخوابیدم با یاد آوری روزایی که باهاش بودم قطره اشکی از چشام سر خرد و افتاد ولی سریع پاکش کردم من اونو فراموش کردم نباید به خاطر همچین آدم هول عوضی گریه کنی یونا حالا باید یه کاری کنم از اینجا فرار کنم و برم رفتم سمت در چند بار دستگیره رو کشیدم ولی قفل بود آه گندش بزنن الان من چجوری فرار کنم چشمم به پنجره خورد رفتم سمتش و بازش کردم از بالا پایینو نگاه کردم قطعا پاهام میشکنه اگه بپرم پایین ولی مهم نیس من نمیخوام حتی ریخت جونکوک رو ببینم آروم پاهامو از پنجره آویزون کردم و چشمامو رو هم فشردم و پریدم پایین اخخخخخ پاهام درد بدی گرفت سریع بلند شدم نگهبانا حواسشون به من نبود از در پشتی عمارت فرار کردم و یه اسنپ گرفتم و برگشتم خونه سریع کلید انداختم و رفتم داخل خونه درو محکم بستیدم و نفس آسوده ای کشیدم که مامان اومد سمتم
_س...سلام
^سلام چرا اینجوری میکنی
_ها هیچی هیچی من رفتم تو اتاقم
بعد خیلی سریع رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت اییی پاهام درد میکنه ایششش همش تخصیر جونکوک بود اصلا کم کم چشام گرم شد و خواب رفتم....
از زبان جونکوک:
با خوشحالی وارد عمارت شدم اخیشششش بلاخره پیدات کردم عشقم با ذوق و خوشحالی رفتم بالا در اتاقو باز کردم ولی ....ولی اون اونجا نبود انگار یه سطل آب ریختن روم به پنجره نگاه کردم دیدم بازه ای واییی نه فرار کرده دختره لجباز احمق از دست من فرار میکنی حالا(پوزخند عصبی) زنده نمیزارمت بزار پیدات کنم ازدست من فرار میکنی حالا
از زبان نویسنده
جونکوک خیلی عصبی شده بود همه چیزو زد شکست رنگش قرمز قرمز شده بود رگای گردنش زده بود بیرون همینطور مال دستش فریاد مردونه ای زد و با مشت زد داخل اینه اتاق و شکوندش دستش زخم شد رفت بیرون و تک تک نگهبانا و خدمتکارا رو کشت تا آروم بگیره ولی الان فقط یونا رو میخواست شیشه مشروبشو دستش گرفت و سر کشید یه نفس، اینقدر مست شده بود.
۷۵.۰k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.