پارت ۱۵
که نمیدونست داره چیکار میکنه از جیبش سیگار درآورد شروع کرد به کشیدن یه پاکت کامل رو کشید جوری که به سرفه کردن افتاده بود عشق یونا کورش کرده بود نه به اون موقع که میخواست سر به تنش نباشه نه به الان ولی الان جاهاشون بر عکس شده این جونکوکع که دیوونه وار یونا رو میخواد ولی یونا دلش میخواد سر به تن جونکوک نباشه ولی این همیشه همینجوری نمیمونه یه روزی دنیا روی خوششو به این دوتا نشون میده...
دو هفته بعد
از زبان یونا :
خداروشکر ازش خبری نیس درسته ازش بدم میاد ولی همون اندازه هم ازش میترسم اگه برگرده چی اگه دوباره بیاد سراغم چی واییی من که نمیتونم تا آخر عمرم با ترس و لرز زندگی کنم یا خودمو تو خونه حبس کنم منی که هر روز با دوستام میرم بیرون و دنبال عشق حال تفریحم هوووف بیخیال این حرفا امشب یه مهمونی داریم تو عمارت بابا سهام گذار جدید شرکتشو دعوت کرده چقدر به منو مامان سفارش کرد که چیزی کم کثر نباشه هوووف من اصلا حوصله ندارم ساعت ۵:۳۰ دقیقه بود و مهمونی از ۷ شروع میشد من که خیلی طول میکشه آماده بشم سریع رفتم حموم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومد بیرون لباسمو پوشیدم یه لباس باز قرمز بود خیلی باز بود خط سینه هام پیدا بود یه آرایش غلیظ و یه رژ قرمز پر رنگ زدم لبام خیلی تو چشم بود یه خط چشم گربه ای بلند هم کشیدم..... کفشای قرمز پاشنه بلندمو هم کردم پاهام موهامو هم حالت دادم یکمی فرشون کردم و ریختم دورم واییی چه دافی شدم من ساعت ۷:۱۰ دقیقه بود دیگه بهتره برم رفتم پایین مهمونا اومده بودن رفتم پیش مامانم مامان با دیدنم کپ کرد
^دختر این چه تیپی هست تو زدی الان بابات خفت میکنه
_نه مامان بیخیال مگه بده دختر به این خوشگلی داری
^از دست تو دختر
_مامان همین امشبه گیر نده دیگه
^باشه ولی وقتی بابات دعوات کرد به من ربطی نداره هاااا خودت باید جواب پس بدی
_باشه مامان باشه هوووف حالا بابا کجاس
^پیش سهام دار جدید شرکت اوناهاش دارن حرف میزنن
رومو برگردوندم و بهش نگاه کردم به مردی که کنارش وایساده بود هم نگاه کردم ا...اون ...اون اینجا چیکار میکرد جونکوک بود واییی نه گندش بزنن رنگم پرید استرس سر تا پاهامو گرفت
^چت شد دختر مگه جن دیدی
_م...مامان این سهام دار جدید شرکته
^خب اره اینه
دو هفته بعد
از زبان یونا :
خداروشکر ازش خبری نیس درسته ازش بدم میاد ولی همون اندازه هم ازش میترسم اگه برگرده چی اگه دوباره بیاد سراغم چی واییی من که نمیتونم تا آخر عمرم با ترس و لرز زندگی کنم یا خودمو تو خونه حبس کنم منی که هر روز با دوستام میرم بیرون و دنبال عشق حال تفریحم هوووف بیخیال این حرفا امشب یه مهمونی داریم تو عمارت بابا سهام گذار جدید شرکتشو دعوت کرده چقدر به منو مامان سفارش کرد که چیزی کم کثر نباشه هوووف من اصلا حوصله ندارم ساعت ۵:۳۰ دقیقه بود و مهمونی از ۷ شروع میشد من که خیلی طول میکشه آماده بشم سریع رفتم حموم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومد بیرون لباسمو پوشیدم یه لباس باز قرمز بود خیلی باز بود خط سینه هام پیدا بود یه آرایش غلیظ و یه رژ قرمز پر رنگ زدم لبام خیلی تو چشم بود یه خط چشم گربه ای بلند هم کشیدم..... کفشای قرمز پاشنه بلندمو هم کردم پاهام موهامو هم حالت دادم یکمی فرشون کردم و ریختم دورم واییی چه دافی شدم من ساعت ۷:۱۰ دقیقه بود دیگه بهتره برم رفتم پایین مهمونا اومده بودن رفتم پیش مامانم مامان با دیدنم کپ کرد
^دختر این چه تیپی هست تو زدی الان بابات خفت میکنه
_نه مامان بیخیال مگه بده دختر به این خوشگلی داری
^از دست تو دختر
_مامان همین امشبه گیر نده دیگه
^باشه ولی وقتی بابات دعوات کرد به من ربطی نداره هاااا خودت باید جواب پس بدی
_باشه مامان باشه هوووف حالا بابا کجاس
^پیش سهام دار جدید شرکت اوناهاش دارن حرف میزنن
رومو برگردوندم و بهش نگاه کردم به مردی که کنارش وایساده بود هم نگاه کردم ا...اون ...اون اینجا چیکار میکرد جونکوک بود واییی نه گندش بزنن رنگم پرید استرس سر تا پاهامو گرفت
^چت شد دختر مگه جن دیدی
_م...مامان این سهام دار جدید شرکته
^خب اره اینه
۶۵.۱k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.