پارت ۱۳
از زبان جونکوک:
اگه الان برم که اون نمیخواد منو ببینه پس بزار با یه شماره ناشناس بهش پیام بدم و باهاش قرار بزارم اره فکر خوبیه
مکالمشونو:
+سلام
_سلام بفرمایید
+به این آدرسی که میفرستم بیا کار مهمی دارم باهات
_شما؟
+فقط کاری که گفتمو بکن خیلی مهمه
_خیلی خب باشه
+آدرس......... تا یه ساعت دیگه اونجا باش
_اوکی
از زبان یونا:
بعد گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم کنار رفتم تا آماده بشم یعنی این کیه که بهم پیام داده یعنی به مامان بابام بگم نه بیخیال الکی نگرانشون نمیکنم رفتم آماده شدم و از اتاق زدم بیرون و به مامان گفتم با دوستام میرم بیرون خودت به بابا بگو و بعد ازخونه زدم بیرون و به همون آدرسی که گفت رفتم یه کافه بود سر یکی از میز ها نشستم تا بیاد
از زبان جونکوک:
رفتم همون کافه ای که باهاش قرار گذاشته بودم وارد کافه که شدم دیدمش و تپش قلبم بیشتر شد اگه منو رد کنه چی رفتم پیشش و نشستم سرش پایین بود خواست حرفی بزنه که تا منو دید خشکش زد
_ت...تو
+یونا یه دقیقه گوش کن
بلند شد و خواست بره که دستشو گرفتم و کشیدمش که افتاد تو بغلم و محکم بغلش کردم
_اهه ولم کن
+دلم برات تنگ شده بود بیبی
_ساکت شو به من نگو بیبی منو تو دیگه همه چی بینمون تموم شده بیخیال بابا
+نخیر برای من تازه شروع شده
_خفه بابا برو رد کارت هزار تا دختر دورته منو میخوای چیکار
+مث اینکه زبونتم خیلی درازشده آدم که با ددیش اینجوری حرف نمیزنه
_تو ددی من نیستی
+هستم بخوای زیادی حرف بزنی میزنمتا
_غلط میکنی
+نه مث اینکه اینجوری فایده ای نداره آدمت میکنم صب کن
همون طور که تو بغلم بود آروم اصلحمو درآوردم و زدم به گردنش که بیهوش شد چون من مافیا بودم کسی باهام کاری نداشت و همه ازم میترسیدن انداختمش رو کولم و بردمش بیرون و گذاشتمش تو ماشین و خودمم نشستم و راه افتادم به سمت عمارت بلاخره پیدات کردم بیبی من دیگه هیچوقت ولت نمیکنم تو فقط مال منی ولی اینقدر که لجبازه میدونم به همین اسونی ها دوباره عاشقم نمیشه یعنی منو فراموش کرده هوووف بیخیال فعلا باید ببرمش عمارت
اگه الان برم که اون نمیخواد منو ببینه پس بزار با یه شماره ناشناس بهش پیام بدم و باهاش قرار بزارم اره فکر خوبیه
مکالمشونو:
+سلام
_سلام بفرمایید
+به این آدرسی که میفرستم بیا کار مهمی دارم باهات
_شما؟
+فقط کاری که گفتمو بکن خیلی مهمه
_خیلی خب باشه
+آدرس......... تا یه ساعت دیگه اونجا باش
_اوکی
از زبان یونا:
بعد گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم کنار رفتم تا آماده بشم یعنی این کیه که بهم پیام داده یعنی به مامان بابام بگم نه بیخیال الکی نگرانشون نمیکنم رفتم آماده شدم و از اتاق زدم بیرون و به مامان گفتم با دوستام میرم بیرون خودت به بابا بگو و بعد ازخونه زدم بیرون و به همون آدرسی که گفت رفتم یه کافه بود سر یکی از میز ها نشستم تا بیاد
از زبان جونکوک:
رفتم همون کافه ای که باهاش قرار گذاشته بودم وارد کافه که شدم دیدمش و تپش قلبم بیشتر شد اگه منو رد کنه چی رفتم پیشش و نشستم سرش پایین بود خواست حرفی بزنه که تا منو دید خشکش زد
_ت...تو
+یونا یه دقیقه گوش کن
بلند شد و خواست بره که دستشو گرفتم و کشیدمش که افتاد تو بغلم و محکم بغلش کردم
_اهه ولم کن
+دلم برات تنگ شده بود بیبی
_ساکت شو به من نگو بیبی منو تو دیگه همه چی بینمون تموم شده بیخیال بابا
+نخیر برای من تازه شروع شده
_خفه بابا برو رد کارت هزار تا دختر دورته منو میخوای چیکار
+مث اینکه زبونتم خیلی درازشده آدم که با ددیش اینجوری حرف نمیزنه
_تو ددی من نیستی
+هستم بخوای زیادی حرف بزنی میزنمتا
_غلط میکنی
+نه مث اینکه اینجوری فایده ای نداره آدمت میکنم صب کن
همون طور که تو بغلم بود آروم اصلحمو درآوردم و زدم به گردنش که بیهوش شد چون من مافیا بودم کسی باهام کاری نداشت و همه ازم میترسیدن انداختمش رو کولم و بردمش بیرون و گذاشتمش تو ماشین و خودمم نشستم و راه افتادم به سمت عمارت بلاخره پیدات کردم بیبی من دیگه هیچوقت ولت نمیکنم تو فقط مال منی ولی اینقدر که لجبازه میدونم به همین اسونی ها دوباره عاشقم نمیشه یعنی منو فراموش کرده هوووف بیخیال فعلا باید ببرمش عمارت
۶۷.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.