صدای کفشهای پاشنهدار زنانهای در سالن بلند شد ات نشست

صدای کفش‌های پاشنه‌دار زنانه‌ای در سالن بلند شد. ات، نشسته روی کاناپه، سرش پایین بود و دستانش روی دامنش گره خورده بودند. چشم‌هایش تار می‌دیدند، نه از اشک… از فشار زیادی که روی قلبش بود.

(با خودش)
م-من… ب-باید… ن-نفس… ب-بکشم…


در سالن، تهیونگ ایستاده بود. با کت مشکی بلند و موهایی که مرتب شانه شده بودند. زن‌ها یکی‌یکی وارد می‌شدند. لباس‌هایشان شبیه مدل‌های اروپایی بود، لبخندهای مصنوعی، نگاه‌های متکبر.

اما وقتی دختر چینی وارد شد، سکوت روی سالن افتاد. قد بلند، پوستی سفید، چشمانی کشیده و موهایی کاملاً صاف که تا پایین کمرش افتاده بودند. لبخند نمی‌زد… سرد، بی‌احساس، و مغرور.

تهیونگ نگاهی گذرا به دختر انداخت، سپس چشمانش ات را جستجو کرد.

ات همان‌طور نشسته بود. بی‌حرکت. بدون اینکه سرش را بالا بگیرد. نه حرفی، نه نگاه، فقط انگشتان کوچکش که بی‌قرار روی هم فشار می‌آوردند.

تاتاسامی آهسته کنار تهیونگ آمد و نجوا کرد:
^ خانم چینی… گو یی، از خاندان وو. خانواده‌ی بسیار محترمی هستند، رئیس. برادر بزرگشون هم همراهشه. گفتن ترجیح می‌دن بدون واسطه با شما حرف بزنن.

تهیونگ چانه‌اش را بالا گرفت و بی‌احساس گفت:
من علاقه‌ای به گفتگو ندارم.

^ ولی… اونا اصرار کردن و...

تهیونگ با صدای خش‌دار و کوتاه گفت:
من زن دارم.

تاتاسامی لحظه‌ای سکوت کرد، نگاهی به ات انداخت که حالا چشم‌هایش روی کفش‌های خودش خیره مانده بودند و گفت:
^ اون چیزی نمی‌گه. نمی‌دونم حالش خوبه یا نه...

تهیونگ بدون پاسخ، به سمت ات رفت. روی زانو نشست و صورت ات را با دو انگشتش بالا آورد. چشم‌های قرمز و پر از ترس ات به تهیونگ خیره شدند.

و باز هم، ات چیزی نگفت.

تهیونگ آرام گفت:
نمی‌خوای چیزی بگی؟ حتی یه کلمه؟

(با لکنتی ضعیف و صدای شکسته)
ن-نمی‌خوام… ب-بگیرنِت…


تهیونگ لحظه‌ای پلک زد… حرفش را نفهمید. دست‌هایش لرزیدند.

از پشت صدای دختر چینی، گو یی، بلند شد. صدایی صاف و خالی از احساس:
"ظاهراً همسر شما… چیزی برای گفتن نداره. شاید آمادگی نداره در جایگاه شما باشه، آقای کیم. اما من... کاملاً برای این جایگاه تربیت شده‌م."

ات کمی به خودش لرزید. تهیونگ سرش را به سمت دختر برگرداند و با لحن خشک اما پر از خشم گفت:
من زنی نمی‌خوام که تربیت شده. من زنی می‌خوام که سکوتش… مال منه.

گو یی ابرویش را بالا انداخت اما هیچ نگفت. فقط نگاهش از روی ات گذشت… سرد و با تحقیر.

ات، بی‌صدا، قطره‌ای اشک از گوشه چشمش ریخت. اما هنوز هیچ‌چیز نگفت.

تهیونگ خم شد، لبش را کنار گوش ات برد و آرام گفت:
هیچ‌کس قرار نیست جاتو بگیره. حتی اگه دنیا بخواد، من نمی‌ذارم.
(لایک یادتون نره خوشملا💋❤)
دیدگاه ها (۴)

پارت جدید: سایه‌ای از زن دومصدای طبل‌ها، صدای خنده‌ی مهمان‌ه...

بعد از ازدواج دومکتاب توی بغلش بود، جلد چرمی قهوه‌ای با نوشت...

دومین همسر پادشاه:)

عنوان فیک: همسر ساخته شده📌 ژانر: جلسه‌ای برای پادشاه مافیاصد...

black flower(p,235)

( گناهکار )۱۰۵ part پشت به جیمین دراز کشیده بود پتو را روی ...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط