True love or fear
True love or fear
Part 11
سریع وارد اتاقم شدم و درو بستم
خودمم از کاری که انجام دادم تعجب کردم انگار دست خودم نبود
نفس عمیقی کشیدم
و رو تختم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم
باید هرطور شده نجاتش بدم
اما چجوری!؟
جیمین گفت خودم باید راهشو پیدا کنم
هرطور شده راهشو پیدا میکنم و نجاتت میدم جونگ کوک
بهت قول میدم
تو فقط بشین و تماشا کن( پوزخند)
خیلی خوابم میومد چشمامو بستم و... سیاهی
صبح
با تابیدن نور به صورتم از پنجره بیدار شدم
ساعت 9 صبح بود
لباسام عوض کردم
و از اتاق اومدم بیرون
از پله ها اومدم پایین و از ساختمون خارج شدم
هوا خیلی خوب بود
شهر مثل همیشه شلوغ بود
خیلی گرسنم بود یه نگاه به اطراف انداختم که یه مغازه شیرینی فروشی نظرمو جلب کرد
بدون معطل به سمت اون مغازه حرکت کردم
در زدم و وارد شدم
من:سلام
فروشندش یه پیرزن مهربون بود
-خوش اومدی دخترم
من:ممنونم.. عام.. میشه یدونه از این نونا بردارم؟
-حتما.. میشه 4 وون( مثلا)
من:بفرمایید
خیلی ممنون خدانگهدار
-مراقب خودت باش عزیزم
من:چشم..
یه تیکه از نونو خوردم.. خیلی گرم و شیرین بود
داشتم راه میرفتم که یهو یه پسربچه رو دیدم که بهم نگاه میکنه
لبخندی زدم و رفتم پیشش
من:سلام کوچولو..
-س.. سلام
من:میتونم اسمتو بپرسم
-جیهون .. اسمم جیهون
من: چه اسم قشنگی
خب بگو ببینم پدر و مادرت کجان!؟
جیهون:من یتیمم
من:او.. متاسفم.. اشکالی نداره در عوض من دوستتم باشه؟..
جیهون:باشه ..
من:یتیکه از نونو جدا کردم و دادم بهش
.. بیا اینو بخور خوشمزس مطمعنم دوس داری امتحانش کنی
جیهون:هوم.. ممنون
من:خب.. من دیگه باید برم بعدا میبینمت.. فعلا
جیهون:خداحافظ
از دید انا
خیلی براش ناراحت شدم اون فقط یه بچس و هیچکسو نداره
میتونستم حدس بزنم که پدر و مادرش سر قمار فروختنش یا ترکش کردن
اهه.. این بچه هم حتما وقتی بزرگ بشه مثل جونگ کوک به یه هیولا تبدیل میشه
هر کس دیگه ای هم باشه کهدزیر دست اون هیولاهای پست و کثیف بزرگ بشه همین سرنوشت براش رقم میخوره
اما من جلوشونو میگیرم.. جلوشونو میگیرم و نمیزارم بچه ها و انسان های بیگناه دیگه ای قربانی سیاست ها و کارهای کثیف اونا بشن
Part 11
سریع وارد اتاقم شدم و درو بستم
خودمم از کاری که انجام دادم تعجب کردم انگار دست خودم نبود
نفس عمیقی کشیدم
و رو تختم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم
باید هرطور شده نجاتش بدم
اما چجوری!؟
جیمین گفت خودم باید راهشو پیدا کنم
هرطور شده راهشو پیدا میکنم و نجاتت میدم جونگ کوک
بهت قول میدم
تو فقط بشین و تماشا کن( پوزخند)
خیلی خوابم میومد چشمامو بستم و... سیاهی
صبح
با تابیدن نور به صورتم از پنجره بیدار شدم
ساعت 9 صبح بود
لباسام عوض کردم
و از اتاق اومدم بیرون
از پله ها اومدم پایین و از ساختمون خارج شدم
هوا خیلی خوب بود
شهر مثل همیشه شلوغ بود
خیلی گرسنم بود یه نگاه به اطراف انداختم که یه مغازه شیرینی فروشی نظرمو جلب کرد
بدون معطل به سمت اون مغازه حرکت کردم
در زدم و وارد شدم
من:سلام
فروشندش یه پیرزن مهربون بود
-خوش اومدی دخترم
من:ممنونم.. عام.. میشه یدونه از این نونا بردارم؟
-حتما.. میشه 4 وون( مثلا)
من:بفرمایید
خیلی ممنون خدانگهدار
-مراقب خودت باش عزیزم
من:چشم..
یه تیکه از نونو خوردم.. خیلی گرم و شیرین بود
داشتم راه میرفتم که یهو یه پسربچه رو دیدم که بهم نگاه میکنه
لبخندی زدم و رفتم پیشش
من:سلام کوچولو..
-س.. سلام
من:میتونم اسمتو بپرسم
-جیهون .. اسمم جیهون
من: چه اسم قشنگی
خب بگو ببینم پدر و مادرت کجان!؟
جیهون:من یتیمم
من:او.. متاسفم.. اشکالی نداره در عوض من دوستتم باشه؟..
جیهون:باشه ..
من:یتیکه از نونو جدا کردم و دادم بهش
.. بیا اینو بخور خوشمزس مطمعنم دوس داری امتحانش کنی
جیهون:هوم.. ممنون
من:خب.. من دیگه باید برم بعدا میبینمت.. فعلا
جیهون:خداحافظ
از دید انا
خیلی براش ناراحت شدم اون فقط یه بچس و هیچکسو نداره
میتونستم حدس بزنم که پدر و مادرش سر قمار فروختنش یا ترکش کردن
اهه.. این بچه هم حتما وقتی بزرگ بشه مثل جونگ کوک به یه هیولا تبدیل میشه
هر کس دیگه ای هم باشه کهدزیر دست اون هیولاهای پست و کثیف بزرگ بشه همین سرنوشت براش رقم میخوره
اما من جلوشونو میگیرم.. جلوشونو میگیرم و نمیزارم بچه ها و انسان های بیگناه دیگه ای قربانی سیاست ها و کارهای کثیف اونا بشن
۱۲.۲k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.