True love or fear
True love or fear
Part 10
بعد چند لحظه برگشت
-خب.. میتونم اسم این تازه واردی رو که میخواد با من اشنا بشرو بپرسم؟
من:او.. درسته.. من آنا هستم
-آنا.. اسم قشنگیه. منم جیمینم
من:از اشناییت خوشبختم
جیمین:منم همینطور
.. بگذریم چطوری اومدی اینجا؟
من:اهه... جونگ کوک
جیمین:خندید.. پس کار اونه
من:هوم ..
جیمین:که اینطور.. به جز من کس دیگه ای رو اینجا میشناسی؟
من:اره.. اگه با یونگی اشنا نمیشدم معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
جیمین:عجب..
من:میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
جیمین:حتما
من:تو وقعا یه جادوگری؟
جیمین:زد زیر خنده... برای چی میپرسی؟
من:یاا چرا میخندی.. فقط خواستم بدونم
جیمین:درسته.. من یه جادوگرم
من:واقعا؟
جیمین:میخوای نشونت بدم؟
من:هوم
جیمین:دستتو بده
من:دستمو گذاشتم تو دستش که یهو یه گل رز تو دستم ظاهر شد
من:باورم نمیشه
جیمین:خوشت اومد؟
من: هوم .. من عاشق گل رزم
جیمین:گل رز در عین اینکه زیباس اما خیلی فریبندس
باید مواظب باشی
من:مثل جونگ کوک
جیمین:درسته.. اون با چشماش همرو مجذوب خودش میکنه
من:اههه.. من واقعا میخوام نجاتش بدم.. میخوام هر طور شده برگردونمش
اما نمیدونم چجوری
جیمین:اون طلسم شده... باید طلسمش رو بشکنی
من:اما چجوری؟
جیمین:چجوریش رو خودت باید بفهمی
من:اهه..
جیمین:دیر وقته بهتر برگردی خونه هوا تاریک و بیرون خطرناک
من:حق با توعه.. خیلی خب من دیگه میرم
بعدا میبینمت..
جیمین:هوم.. مواظب خودت باش .
از دید آنا
هوا خیلی تاریک شده بود و صداهای عجیب غریبی میومد خیلی ترسیده بودم
با سرعت راه میرفتم که زودتر برسم
بلاخره رسیدم
رفتم داخل و درو بستم
به در تکیه دادم بخاطر دوییدن نفس نفس میزدم
چند دقیقه وایسادم تا نفسم جا بیاد
خواستم از پله ها بیام بالا
که یهو جونگ کوک جلوم ظاهر شد
من:ترسوندیم..
با چهره جدی و عصبانی براندازم کرد
جونگ کوک:کجا بودی؟
من:از حرفش تعجب کردم..
خ. خب بیرون بودم.. رفته بودم یکم هوا بخورم
جونگ کوک:هوم... که رفته بودی هوا بخوری
از دید آنا
اومد نزدیکم و چونمو گرفت
جونگ کوک:هی خانوم کوچولو از این به بعد بدون اجازه من پاتو از اینجا نمیزاری بیرون
من:اونوقت اگه برم؟..
جونگ کوک:پوزخندی زد... زندگیرو برات به جهنم تبدیل میکنم
کابوس شبانت میشم.. چطوره؟
من:هیچی نگفتم .. لبام گذاشتم رو لباش و بعد سریع فرار کردم
Part 10
بعد چند لحظه برگشت
-خب.. میتونم اسم این تازه واردی رو که میخواد با من اشنا بشرو بپرسم؟
من:او.. درسته.. من آنا هستم
-آنا.. اسم قشنگیه. منم جیمینم
من:از اشناییت خوشبختم
جیمین:منم همینطور
.. بگذریم چطوری اومدی اینجا؟
من:اهه... جونگ کوک
جیمین:خندید.. پس کار اونه
من:هوم ..
جیمین:که اینطور.. به جز من کس دیگه ای رو اینجا میشناسی؟
من:اره.. اگه با یونگی اشنا نمیشدم معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
جیمین:عجب..
من:میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
جیمین:حتما
من:تو وقعا یه جادوگری؟
جیمین:زد زیر خنده... برای چی میپرسی؟
من:یاا چرا میخندی.. فقط خواستم بدونم
جیمین:درسته.. من یه جادوگرم
من:واقعا؟
جیمین:میخوای نشونت بدم؟
من:هوم
جیمین:دستتو بده
من:دستمو گذاشتم تو دستش که یهو یه گل رز تو دستم ظاهر شد
من:باورم نمیشه
جیمین:خوشت اومد؟
من: هوم .. من عاشق گل رزم
جیمین:گل رز در عین اینکه زیباس اما خیلی فریبندس
باید مواظب باشی
من:مثل جونگ کوک
جیمین:درسته.. اون با چشماش همرو مجذوب خودش میکنه
من:اههه.. من واقعا میخوام نجاتش بدم.. میخوام هر طور شده برگردونمش
اما نمیدونم چجوری
جیمین:اون طلسم شده... باید طلسمش رو بشکنی
من:اما چجوری؟
جیمین:چجوریش رو خودت باید بفهمی
من:اهه..
جیمین:دیر وقته بهتر برگردی خونه هوا تاریک و بیرون خطرناک
من:حق با توعه.. خیلی خب من دیگه میرم
بعدا میبینمت..
جیمین:هوم.. مواظب خودت باش .
از دید آنا
هوا خیلی تاریک شده بود و صداهای عجیب غریبی میومد خیلی ترسیده بودم
با سرعت راه میرفتم که زودتر برسم
بلاخره رسیدم
رفتم داخل و درو بستم
به در تکیه دادم بخاطر دوییدن نفس نفس میزدم
چند دقیقه وایسادم تا نفسم جا بیاد
خواستم از پله ها بیام بالا
که یهو جونگ کوک جلوم ظاهر شد
من:ترسوندیم..
با چهره جدی و عصبانی براندازم کرد
جونگ کوک:کجا بودی؟
من:از حرفش تعجب کردم..
خ. خب بیرون بودم.. رفته بودم یکم هوا بخورم
جونگ کوک:هوم... که رفته بودی هوا بخوری
از دید آنا
اومد نزدیکم و چونمو گرفت
جونگ کوک:هی خانوم کوچولو از این به بعد بدون اجازه من پاتو از اینجا نمیزاری بیرون
من:اونوقت اگه برم؟..
جونگ کوک:پوزخندی زد... زندگیرو برات به جهنم تبدیل میکنم
کابوس شبانت میشم.. چطوره؟
من:هیچی نگفتم .. لبام گذاشتم رو لباش و بعد سریع فرار کردم
۱۴.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.