دشمن ناتنیpt
دشمن ناتنیpt22
با حس سرگیجه بیدار شد و به دور و برش نگاه کرد،تهیونگ و مامانش جلوش به صندلی بسته شده بودن و کنارش هم سوهی که هنوز بیهوش بود.
با ورود جورج و دوتا از افرادش سرش رو سمت در چرخوند .
جورج بین جیسونگ و تهیونگ وایساد
∆تهیونگ؟...بخاطر مریضیش انقدر بیهوش مونده؟
با تمسخر پرسید
√ببند دهنتو
∆پسر منو تو باهم همبازی بودیم یادت نیست..رسمش نیست اینطوری باهام حرف بزنی .
√حواست باشه همین همبازیت نفرستتد پیش بابات
دختر چشمامشو باز کرد و با درک کردن موقعیتش به اطرافش نگا کرد و تقلا کرد تا خودش رو خلاص کنه
∆بلاخره.....یکبار دیگه میگی چطوری بابامو کشتی؟
سوهی حتی توجه ای به حرف مرد نکرد و با نگرانی به زن و پسر جلوش نگاه کرد.
∆باتوام
با نزدیک شدنش به دختر و گرفتن گلوش به قصد خفه کردنش صداش رو بالا برد.
دختر لبخندی زد و سعی کرد حرف بزنه
+بیا دیگه....اون روش رو امتحان نکنیم.....یه چیز بهتر واسه مردن انتخاب میکنم پسر.
مرد از دختر دور شد و همین دلیل به سرفه افتادن سوهی شد. و این دفعه نزدیک جونگکوک شد
∆میخوام همون دردی که بابام به سوهی داد رو بهت بدم،بلاخره سوهی بخاطر مدارک شما بابام رو کشت ،پس توهم باید تنبیه بشی.
با رفتنش سمت در و باز کردنش به قصد رفتن حرف آخرش رو زد
∆برای آخرین بار به مامانت نگاه کن .
درو بست و به محض رفتنش دوتا افرادی که داخل بودن ماسکی رو زدن و طولی نکشید که دودی از دریچه ها خارج شد .
جونگکوک سعی میکرد که خودش رو از اون طناب های دور دستش نجات بده ولی موفق نبود .
دود دیدشون رو تار کرده بود ولی با شنیدن صدای شکلیکی هر چهارتا به سمت صدا چرخیدن و بعد جونگکوک احساس کرد که طناب دور دستش شل شد و طولی نکشید که سوهی هم همین احساس رو کرد.
جونگکوک سریع بلندش شد و سمت مادرش رفت طناب دستش رو باز کرد و بعد برای تهیونگ هم باز کرد اما دختر بخاطر دودی که وارد ریه هایش شده بود نمیتونست بلند بشه و همون کسی که طناب رو باز کرده بود ماسک خودش رو صورت دختر گذاشت.
-هی تو کی؟
فرد ماسک مشکیش رو دراورد به جونگکوک نگاه کرد
~زودباشید ،اگه بیشتر بمونیم میمیرم.
جونگکوک با دیدن جیمین لبخندی زد و سریع کمک مادرش کرد و از اون اتاق خارج شدن
~به جین خبر دادم،اینجارو محاصره کرده.
با حس سرگیجه بیدار شد و به دور و برش نگاه کرد،تهیونگ و مامانش جلوش به صندلی بسته شده بودن و کنارش هم سوهی که هنوز بیهوش بود.
با ورود جورج و دوتا از افرادش سرش رو سمت در چرخوند .
جورج بین جیسونگ و تهیونگ وایساد
∆تهیونگ؟...بخاطر مریضیش انقدر بیهوش مونده؟
با تمسخر پرسید
√ببند دهنتو
∆پسر منو تو باهم همبازی بودیم یادت نیست..رسمش نیست اینطوری باهام حرف بزنی .
√حواست باشه همین همبازیت نفرستتد پیش بابات
دختر چشمامشو باز کرد و با درک کردن موقعیتش به اطرافش نگا کرد و تقلا کرد تا خودش رو خلاص کنه
∆بلاخره.....یکبار دیگه میگی چطوری بابامو کشتی؟
سوهی حتی توجه ای به حرف مرد نکرد و با نگرانی به زن و پسر جلوش نگاه کرد.
∆باتوام
با نزدیک شدنش به دختر و گرفتن گلوش به قصد خفه کردنش صداش رو بالا برد.
دختر لبخندی زد و سعی کرد حرف بزنه
+بیا دیگه....اون روش رو امتحان نکنیم.....یه چیز بهتر واسه مردن انتخاب میکنم پسر.
مرد از دختر دور شد و همین دلیل به سرفه افتادن سوهی شد. و این دفعه نزدیک جونگکوک شد
∆میخوام همون دردی که بابام به سوهی داد رو بهت بدم،بلاخره سوهی بخاطر مدارک شما بابام رو کشت ،پس توهم باید تنبیه بشی.
با رفتنش سمت در و باز کردنش به قصد رفتن حرف آخرش رو زد
∆برای آخرین بار به مامانت نگاه کن .
درو بست و به محض رفتنش دوتا افرادی که داخل بودن ماسکی رو زدن و طولی نکشید که دودی از دریچه ها خارج شد .
جونگکوک سعی میکرد که خودش رو از اون طناب های دور دستش نجات بده ولی موفق نبود .
دود دیدشون رو تار کرده بود ولی با شنیدن صدای شکلیکی هر چهارتا به سمت صدا چرخیدن و بعد جونگکوک احساس کرد که طناب دور دستش شل شد و طولی نکشید که سوهی هم همین احساس رو کرد.
جونگکوک سریع بلندش شد و سمت مادرش رفت طناب دستش رو باز کرد و بعد برای تهیونگ هم باز کرد اما دختر بخاطر دودی که وارد ریه هایش شده بود نمیتونست بلند بشه و همون کسی که طناب رو باز کرده بود ماسک خودش رو صورت دختر گذاشت.
-هی تو کی؟
فرد ماسک مشکیش رو دراورد به جونگکوک نگاه کرد
~زودباشید ،اگه بیشتر بمونیم میمیرم.
جونگکوک با دیدن جیمین لبخندی زد و سریع کمک مادرش کرد و از اون اتاق خارج شدن
~به جین خبر دادم،اینجارو محاصره کرده.
- ۵.۱k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط