→ رویای شیرین من ←
→ رویای شیرین من ←
Part 7
ا/ت:نه اشکال نداره پیش میاد....
وقتی به چهرش نگاه کردم قلبم لرزید همون مرد بود ولی..... تا حالا انقدر نزدیک به چهرش نگاه نکرده بودم
چهرش بی نقصی داشت !
هیونجین : فکر کنم شما همون خانمی باشید که داخل کافه کار می کنیم
ا/ت : بله
هیونجین : من هیونجین هستم
ا/ت : خوشبختم من هم ا/ت هستم
.
کمی با هم صحبت کردیم و فهمیدم اونم مثل من زیاد زندگی معمولی داشت
احساس می کردم بعد از مدت ها یکی رو درست مثل خودم پیدا کردم
و از این بابت خیلی خوشحال بودم
ولی یک دفعه احساس کردم حرفاش روی ناراحتی به خودش گرفت
هیونجین : یک وقتایی احساس می کنم زندگیم از هم می پاشه و من نمی تونم کاری کنم همیشه وقتی همه درست میشه یه چیزی باعث از بین رفتن اون حس خوب میشه. من هیچ کاری نمی تونم بکنم
کمی بهش نزدیک شدم و گفتم
ا/ت : اشکال نداره می دونم همیشه زندگی اونطور که ما می خوایم نیست ولی مهم اینه که ما دست از تلاش برنداریم
مطمعن باش همه چیز یه روزی درست میشه بخت قول میدم
هیونجین نگاهی بهم کرد و بعد اروم لبخندی روی صورتش شکل گرفت
هیونجین : واقعا اینطور فکر می کنی؟
ا/ت : البته
همون لحظه قطره ی از بارونی رو گونم افتاد
و هیونجین راستش رو به سمتم اورد و اون رو پاک کرد
با لبخند نگاه کرد و گفت بیا بریم خونه داره بارون میاد ممکنه سرما بخوری
و بلند شد و دستش رو به سمتم گرفت
و اروم دستم رو توی دستش گرفتم و باند شدم
.
ا/ت : ممنونم که تا خونه باهام امدی
هیونجین : من از تو ممنونم میدونی، خیلی وقت بود نتونستم با کسی حرف بزنم
ا/ت : فعلا
و در خونه رو بستم
و نفس عمیقی کشیدم
به خودم توی اینه نگاه کردم
و به صورت خجالت زده و گونه های قرمزم نگاه کردم
و اروم دستمو روی گونم گذاشتم درست همون جایی که دستش رو گذاشت
و نا خدا گاه لبخندی زدم
.
.
.
بچه ها چقدر دلم براتون تنگ شده بود قربونتون بشم 🩷
ببخشید چند روز نبودم اصلا حال روحی و جسمیم خوب نبود
نظرتون رو حتما درباره این پارت برام بنویسید
سعی می کنم هر روز براتون یه پارت بزارم (:
تا پارت بعدی میبینمتون، خدافظ
Part 7
ا/ت:نه اشکال نداره پیش میاد....
وقتی به چهرش نگاه کردم قلبم لرزید همون مرد بود ولی..... تا حالا انقدر نزدیک به چهرش نگاه نکرده بودم
چهرش بی نقصی داشت !
هیونجین : فکر کنم شما همون خانمی باشید که داخل کافه کار می کنیم
ا/ت : بله
هیونجین : من هیونجین هستم
ا/ت : خوشبختم من هم ا/ت هستم
.
کمی با هم صحبت کردیم و فهمیدم اونم مثل من زیاد زندگی معمولی داشت
احساس می کردم بعد از مدت ها یکی رو درست مثل خودم پیدا کردم
و از این بابت خیلی خوشحال بودم
ولی یک دفعه احساس کردم حرفاش روی ناراحتی به خودش گرفت
هیونجین : یک وقتایی احساس می کنم زندگیم از هم می پاشه و من نمی تونم کاری کنم همیشه وقتی همه درست میشه یه چیزی باعث از بین رفتن اون حس خوب میشه. من هیچ کاری نمی تونم بکنم
کمی بهش نزدیک شدم و گفتم
ا/ت : اشکال نداره می دونم همیشه زندگی اونطور که ما می خوایم نیست ولی مهم اینه که ما دست از تلاش برنداریم
مطمعن باش همه چیز یه روزی درست میشه بخت قول میدم
هیونجین نگاهی بهم کرد و بعد اروم لبخندی روی صورتش شکل گرفت
هیونجین : واقعا اینطور فکر می کنی؟
ا/ت : البته
همون لحظه قطره ی از بارونی رو گونم افتاد
و هیونجین راستش رو به سمتم اورد و اون رو پاک کرد
با لبخند نگاه کرد و گفت بیا بریم خونه داره بارون میاد ممکنه سرما بخوری
و بلند شد و دستش رو به سمتم گرفت
و اروم دستم رو توی دستش گرفتم و باند شدم
.
ا/ت : ممنونم که تا خونه باهام امدی
هیونجین : من از تو ممنونم میدونی، خیلی وقت بود نتونستم با کسی حرف بزنم
ا/ت : فعلا
و در خونه رو بستم
و نفس عمیقی کشیدم
به خودم توی اینه نگاه کردم
و به صورت خجالت زده و گونه های قرمزم نگاه کردم
و اروم دستمو روی گونم گذاشتم درست همون جایی که دستش رو گذاشت
و نا خدا گاه لبخندی زدم
.
.
.
بچه ها چقدر دلم براتون تنگ شده بود قربونتون بشم 🩷
ببخشید چند روز نبودم اصلا حال روحی و جسمیم خوب نبود
نظرتون رو حتما درباره این پارت برام بنویسید
سعی می کنم هر روز براتون یه پارت بزارم (:
تا پارت بعدی میبینمتون، خدافظ
۵.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.