←رویای شیرین من →
←رویای شیرین من →
『Part 5』
..... : ا/ت
.
...... : ا/ت
.
..... : ا/ت
ا/ت : بله بله؟
کانگ سو : حالت خوبه؟ یک ساعته به یک جا خیره شدی
ا/ت : اره خوبم فقط..... فکر کنم یک ذره توی خیالاتم غرق شدم
دوباره نگاهم رو به رو به روم دادم ولی دیگه اون مرد اونجا نبود
اه حتما رفته.....
به سمت اشپزخونه رفتم
چویی : او ا/ت می تونی این سفارش های بیرون بر ببری؟
اروم نزدیک سفارش شدم و نگاهی انداختم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
ا/ت : باشه
چویی : ادرسش هم هست فقط
نزدیکم شد و گفت
چویی : خیلی مواظب خودت باش این روزا مدام پلیس ها گزارشهایی از گم شدن دخترای جوان میگیرن
ا/ت : یا مگه بچم نترس چیزیم نمیشه نترس
چویی : باشه ولی نگی نگفتما
.
.
.
دکمه اسانسور رو زدم و اسانسور به سمت بالا حرکت کرد و توی طبقه سوم وایساد
ا/ت : واحد 307 ........
ا/ت : اها پیداش کرد........ ببخشید خرید اتون رو اوردم
یک دفعه مردی در رو باز
ا/ت : بفرمایید سفارشتون
.... : دختر جون تو نمیترسی؟
ا/ت : چی؟
.... :حواست به اطرافت باشه مردم خطرناک شدن
و کیسه رو از دستم گرفت و قبل از اینکه چیزی بگم در رو بست
ا/ت : چرا امروز همه این شکلی شدن
شونه بالا انداختم و به سمت اسانسور حرکت کردم
ولی........
یه صدایی میومد
صدای پای یک ادم که هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد
ولی خب حتما....... حتما یکی از ادم های این ساختمونه دیگه ...
وارد اسانسور شدم و سری دکمه های اسانسور رو پشت سر هم فشار می دادم تا بسته بشن
و زمانی که فکر می کردم در بسته شده دستی جلوش رو گرفت.......
.
.
.
مردی که لباس سیاه داشت
نه نه مگه..... مگه چه چیز عجیبیه
نباید تحت تاثیر حرفای چویی قرار بگیرم . ......
『Part 5』
..... : ا/ت
.
...... : ا/ت
.
..... : ا/ت
ا/ت : بله بله؟
کانگ سو : حالت خوبه؟ یک ساعته به یک جا خیره شدی
ا/ت : اره خوبم فقط..... فکر کنم یک ذره توی خیالاتم غرق شدم
دوباره نگاهم رو به رو به روم دادم ولی دیگه اون مرد اونجا نبود
اه حتما رفته.....
به سمت اشپزخونه رفتم
چویی : او ا/ت می تونی این سفارش های بیرون بر ببری؟
اروم نزدیک سفارش شدم و نگاهی انداختم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
ا/ت : باشه
چویی : ادرسش هم هست فقط
نزدیکم شد و گفت
چویی : خیلی مواظب خودت باش این روزا مدام پلیس ها گزارشهایی از گم شدن دخترای جوان میگیرن
ا/ت : یا مگه بچم نترس چیزیم نمیشه نترس
چویی : باشه ولی نگی نگفتما
.
.
.
دکمه اسانسور رو زدم و اسانسور به سمت بالا حرکت کرد و توی طبقه سوم وایساد
ا/ت : واحد 307 ........
ا/ت : اها پیداش کرد........ ببخشید خرید اتون رو اوردم
یک دفعه مردی در رو باز
ا/ت : بفرمایید سفارشتون
.... : دختر جون تو نمیترسی؟
ا/ت : چی؟
.... :حواست به اطرافت باشه مردم خطرناک شدن
و کیسه رو از دستم گرفت و قبل از اینکه چیزی بگم در رو بست
ا/ت : چرا امروز همه این شکلی شدن
شونه بالا انداختم و به سمت اسانسور حرکت کردم
ولی........
یه صدایی میومد
صدای پای یک ادم که هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد
ولی خب حتما....... حتما یکی از ادم های این ساختمونه دیگه ...
وارد اسانسور شدم و سری دکمه های اسانسور رو پشت سر هم فشار می دادم تا بسته بشن
و زمانی که فکر می کردم در بسته شده دستی جلوش رو گرفت.......
.
.
.
مردی که لباس سیاه داشت
نه نه مگه..... مگه چه چیز عجیبیه
نباید تحت تاثیر حرفای چویی قرار بگیرم . ......
۸.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.