فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part³¹
کاپشن از تن در آورد روی مبل داخل اتاق انداخت
به طبقهی پایین رفت
وارد آشپزخونه شد
دستکش دستش کرد و یک جفت دستکش به پسر داد
آستین های لباسش بالا زد و مشغول شدن
خورده شیشهها را از کل عمارت جمع کردن و به داخل سطل ریختن
گَرد بر عمارت جئون حکم فرما بود و همه جا را اشغال از خود کرده بود
با سرعت گَرد گیری کردن و زمان زیادی سرف خود نکرد
سرگرم تمیز کردن وسایل بودن
از بیخوابی و کار کردن خسته شد
دست از تمیز کاری برداشت به مبل تکیه داد و چشمهای مشکی رنگش به معشوقش داد
معشوقی زیباش
به مکلهای بهار یش
به فرشتهی بیبالش
[( اسلاید۲؛ مدل موهای ا.ت )]
موهای مشکی زیباش که با رنگ چشماش همخوانی داره
لب صورتی رنگش که با بوسیدنش به آرامش بیپایان میرسه
بینی بی نقصش
و پوست سفید رنگش که باعث پدیدار بودن زیبای هاش میشه
با نگاه کردن بهش لبخندی گوشه ای لبش نفش بست
هیچ وقت از نگاه کردن به دخترش خسته نمیشد
سرگرم نگاه کردنش بود که چشم های زیباش به طرفش چرخواند
با دیدن پسر که بهش چشم دوخته بود لب باز کرد و گفت
" چرا اونطوری نگام میکنی؟! "a.t
صدای آرامش بخشش به گوشش رسید
صداش مثل بیتای کاگان قشنگه
از مبل فاصله گرفت و به طرفش قدم برداشت
دستکش از دستش بیرون آورد
روبهروش ایستاد
دست روی صورت لطفش قرار گرفت
به چشمایی که همیشه جهان بهشون نشون میداد چشم دوخت
لبخندی زد
صورتشو به صورتش نزدیک کرد و بوسهای روی لب هاش گذاشت
میخواست یک بوسهای کوچیک باشه
ولی اینقدر دل تنگ دخترش بود که هر ثانیه از برقرار شدن لبهاشون میگذشت حریص تر از قبل میشد
دستش دور کمر باریکش حلقه کرد
بوسهی کوچیک تبدیل به بوسهی بیپایان شد
سکوت زیبایی بر کل عمارت نشسته بود که صدای بوسهشون این سکوت دلنشین شکست
صدای بوسه شون کل فضای عمارت را در بر گرفته بود
هر دقیقه در حال گذر اون دو را تشنه تر از قبل میکرد
دلتنگ هم بودن
بدون هیچ حرفی بهم دیگه ابراز دل تنگی میکردن و این فضا را عاشقانه تر میکرد
فردا امتحان علوم دارم بعد دارم براتون فیک مینویسم، عجب ادمین خوبی هستم بنده 💔🥲
نمیدونم بتونم بازم پارت بزارم یا نه ولی تا اون موقع لایکا برسه به : ۴۰ تا
ایندفعه کمتر گفتم 🍫🦆
part³¹
کاپشن از تن در آورد روی مبل داخل اتاق انداخت
به طبقهی پایین رفت
وارد آشپزخونه شد
دستکش دستش کرد و یک جفت دستکش به پسر داد
آستین های لباسش بالا زد و مشغول شدن
خورده شیشهها را از کل عمارت جمع کردن و به داخل سطل ریختن
گَرد بر عمارت جئون حکم فرما بود و همه جا را اشغال از خود کرده بود
با سرعت گَرد گیری کردن و زمان زیادی سرف خود نکرد
سرگرم تمیز کردن وسایل بودن
از بیخوابی و کار کردن خسته شد
دست از تمیز کاری برداشت به مبل تکیه داد و چشمهای مشکی رنگش به معشوقش داد
معشوقی زیباش
به مکلهای بهار یش
به فرشتهی بیبالش
[( اسلاید۲؛ مدل موهای ا.ت )]
موهای مشکی زیباش که با رنگ چشماش همخوانی داره
لب صورتی رنگش که با بوسیدنش به آرامش بیپایان میرسه
بینی بی نقصش
و پوست سفید رنگش که باعث پدیدار بودن زیبای هاش میشه
با نگاه کردن بهش لبخندی گوشه ای لبش نفش بست
هیچ وقت از نگاه کردن به دخترش خسته نمیشد
سرگرم نگاه کردنش بود که چشم های زیباش به طرفش چرخواند
با دیدن پسر که بهش چشم دوخته بود لب باز کرد و گفت
" چرا اونطوری نگام میکنی؟! "a.t
صدای آرامش بخشش به گوشش رسید
صداش مثل بیتای کاگان قشنگه
از مبل فاصله گرفت و به طرفش قدم برداشت
دستکش از دستش بیرون آورد
روبهروش ایستاد
دست روی صورت لطفش قرار گرفت
به چشمایی که همیشه جهان بهشون نشون میداد چشم دوخت
لبخندی زد
صورتشو به صورتش نزدیک کرد و بوسهای روی لب هاش گذاشت
میخواست یک بوسهای کوچیک باشه
ولی اینقدر دل تنگ دخترش بود که هر ثانیه از برقرار شدن لبهاشون میگذشت حریص تر از قبل میشد
دستش دور کمر باریکش حلقه کرد
بوسهی کوچیک تبدیل به بوسهی بیپایان شد
سکوت زیبایی بر کل عمارت نشسته بود که صدای بوسهشون این سکوت دلنشین شکست
صدای بوسه شون کل فضای عمارت را در بر گرفته بود
هر دقیقه در حال گذر اون دو را تشنه تر از قبل میکرد
دلتنگ هم بودن
بدون هیچ حرفی بهم دیگه ابراز دل تنگی میکردن و این فضا را عاشقانه تر میکرد
فردا امتحان علوم دارم بعد دارم براتون فیک مینویسم، عجب ادمین خوبی هستم بنده 💔🥲
نمیدونم بتونم بازم پارت بزارم یا نه ولی تا اون موقع لایکا برسه به : ۴۰ تا
ایندفعه کمتر گفتم 🍫🦆
۱۵.۸k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.