رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت۲۳
#دلژین
بعد از واکسن زدن جکی دستمو شستم و ب سمت سالن رفتم
ماهین:آلارا خانوم تبریک میگم کار جدیدتونو
لبخندی زدمو گفتم:مرسی..فقط کی شروع ب کار میکنم؟
ماهین: اگع کاری ندارین از امروز
-نع کاری ندارم حتما
ماهین بلند شد و همینطور ک ب سمت اتاقی میرفت گفت:
-من چای تونو بیارم
-مرسی
سریع کنار مانلی بغ کردع رفتم و گفتم:
-مانلی چیشدع؟
-هیچی فقط بهم اصلا توجع نمیکنه
سرمو تکون دادم ک گفت:
-من دیگع برم
-کجا!؟ تو بری من چیکار کنم؟
-کار میکنی تازشم من ک نمیتونم همش اینجا باشم
وبعد با خنده گفت:
-حالا ماهین منو با حیوونی چیزی اشتباه میگیره
با اومدن ماهین ساکت شدیم و مانلی از جاش بلند شد و گفت:
-من دیگه برم عزیزم
بعد با من دست داد و گونمو بوسیدوگفت:
-موفق باشی
وبعد زیر گوشم گفت:لطفا سوتی ندع
-اوکی تلاشمو میکنم
وبعد ازهم فاصله گرفتیم.مانلی بعد از خداحافظی و هزاران تشکر رفتش و من تازه فهمیدم باید تنها با ی جنس مذکر چیکار کنم!؟
ماهین :آلارا خانوم بیاین
وبعد کنارش روی مبل زد یعنی کنارم بشین اخمی کردمو گفتم:
-چراع؟!
-شما بیاین میفهمین
-پرسیدم چراع؟تا نَگین هم نمیام
پوزخندی گوشه لبش اومد و گفت:
-میخواستم توصیفاتی راجب سگ بهتون بگم
وبعد ب جکی اشاره کرد ک روی پاش خوابیده بود
خاع مثل آدم بگو دیگه عه..آرومو خانومانع کنارش نشستم ک خیلی آروم شروع کرد ب نشون دادن قسمتای که سگ ضربه میبینه و تک تک شونو توضیح داد ک برای درمان باید چیکار کرد..
خیلی خوب توضیح میداد جوری ک با ی بار توضیح هم مفهمیدی
ماهین داشت داروهای حیواناتو بهم نشون و توضیح میداد ک صدای زنگوله ای ک بالای در بود و وقتی بازو بسته میشد صداش شنیده میشد اومد باهم ب سمت سالن رفتیم..
و با دیدن مردی ک سگ زخمی بغل کردع بود تعجب کردیم..
ماهین سریع ب سمت مردع رفت و گفت:
-چ اتفاقی براش افتاده؟
مردع:داشتم رانندگی میکردم ک سگ پرید جلوم و منم زدم بهش
ماهین سریع سگو تو بغلش گرفت و وارد همون اتاق معاینه کرد و با بلند گفت:
-آلارا سریع روپوشتو بپوش بیا
سر جام خشک شدم چقدر قشنگ اسم آلارا رو میگفت..
با یاد آوری اینکه الان بیمار دارم سریع روپوشمو پوشیدم و وارد اتاق شدم با دیدن ماهین ک با تمام تلاشش داشت سگه رو نجات میداد لبخندی روی لبام اومد..
کنارش رفتم ک گفت مسکنی ب سگ بزنم در تمام مدت زمان کارمون منو جمع نمیبست و من متوجه شدم وقتی تو کارش غرق میشه خیلی چیزا عوض میشع..
ماهین:آلارا چرا وایستادی سریع ی سُرم بهش وصل کن
از فکر بیرون اومدم و کارمو انجام دادم
همینطور ک دستاشو میشست گفت:
-کارت خوب بود فکر نمیکردم از پسش بر بیای
-خودمم فکرشو نمیکردم ی روزی جون ی سگو نجات بدم
لبخندی زد و گفت:
-منم ی روزی عین خودت فکر میکردم ولی حالا..
پارت۲۳
#دلژین
بعد از واکسن زدن جکی دستمو شستم و ب سمت سالن رفتم
ماهین:آلارا خانوم تبریک میگم کار جدیدتونو
لبخندی زدمو گفتم:مرسی..فقط کی شروع ب کار میکنم؟
ماهین: اگع کاری ندارین از امروز
-نع کاری ندارم حتما
ماهین بلند شد و همینطور ک ب سمت اتاقی میرفت گفت:
-من چای تونو بیارم
-مرسی
سریع کنار مانلی بغ کردع رفتم و گفتم:
-مانلی چیشدع؟
-هیچی فقط بهم اصلا توجع نمیکنه
سرمو تکون دادم ک گفت:
-من دیگع برم
-کجا!؟ تو بری من چیکار کنم؟
-کار میکنی تازشم من ک نمیتونم همش اینجا باشم
وبعد با خنده گفت:
-حالا ماهین منو با حیوونی چیزی اشتباه میگیره
با اومدن ماهین ساکت شدیم و مانلی از جاش بلند شد و گفت:
-من دیگه برم عزیزم
بعد با من دست داد و گونمو بوسیدوگفت:
-موفق باشی
وبعد زیر گوشم گفت:لطفا سوتی ندع
-اوکی تلاشمو میکنم
وبعد ازهم فاصله گرفتیم.مانلی بعد از خداحافظی و هزاران تشکر رفتش و من تازه فهمیدم باید تنها با ی جنس مذکر چیکار کنم!؟
ماهین :آلارا خانوم بیاین
وبعد کنارش روی مبل زد یعنی کنارم بشین اخمی کردمو گفتم:
-چراع؟!
-شما بیاین میفهمین
-پرسیدم چراع؟تا نَگین هم نمیام
پوزخندی گوشه لبش اومد و گفت:
-میخواستم توصیفاتی راجب سگ بهتون بگم
وبعد ب جکی اشاره کرد ک روی پاش خوابیده بود
خاع مثل آدم بگو دیگه عه..آرومو خانومانع کنارش نشستم ک خیلی آروم شروع کرد ب نشون دادن قسمتای که سگ ضربه میبینه و تک تک شونو توضیح داد ک برای درمان باید چیکار کرد..
خیلی خوب توضیح میداد جوری ک با ی بار توضیح هم مفهمیدی
ماهین داشت داروهای حیواناتو بهم نشون و توضیح میداد ک صدای زنگوله ای ک بالای در بود و وقتی بازو بسته میشد صداش شنیده میشد اومد باهم ب سمت سالن رفتیم..
و با دیدن مردی ک سگ زخمی بغل کردع بود تعجب کردیم..
ماهین سریع ب سمت مردع رفت و گفت:
-چ اتفاقی براش افتاده؟
مردع:داشتم رانندگی میکردم ک سگ پرید جلوم و منم زدم بهش
ماهین سریع سگو تو بغلش گرفت و وارد همون اتاق معاینه کرد و با بلند گفت:
-آلارا سریع روپوشتو بپوش بیا
سر جام خشک شدم چقدر قشنگ اسم آلارا رو میگفت..
با یاد آوری اینکه الان بیمار دارم سریع روپوشمو پوشیدم و وارد اتاق شدم با دیدن ماهین ک با تمام تلاشش داشت سگه رو نجات میداد لبخندی روی لبام اومد..
کنارش رفتم ک گفت مسکنی ب سگ بزنم در تمام مدت زمان کارمون منو جمع نمیبست و من متوجه شدم وقتی تو کارش غرق میشه خیلی چیزا عوض میشع..
ماهین:آلارا چرا وایستادی سریع ی سُرم بهش وصل کن
از فکر بیرون اومدم و کارمو انجام دادم
همینطور ک دستاشو میشست گفت:
-کارت خوب بود فکر نمیکردم از پسش بر بیای
-خودمم فکرشو نمیکردم ی روزی جون ی سگو نجات بدم
لبخندی زد و گفت:
-منم ی روزی عین خودت فکر میکردم ولی حالا..
۱۳.۶k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.