سرگذشت واقعی خودمه

سرگذشت واقعی خودمه
قسمت چهاردهم عشق ویسگونی ❤ ️
اخرین قسمتی ک امشب میذارم واقعا سردرد شدم از یاداوری اون روزا
ب سمت دریا دویدم گوشیم زنگ خورد مهران بود گوشی برداشتم
_گفته بودم خونوادم بفهمنن همه چی تموم میشع
_گور بابای بقیه مهم تویی حالا بگو چرا سمت دریا میری بیا بیرون گفتم تا نیومدم از وسطت نصفت نکردم
_کجایی مهران
_تو قلبت...برگرد پشتتو نگاه کن
برگشتم اما واکنشی نشون ندادم میترسم خونواده که دورتر منو نگاه میکردن بفهمن اون مهرانه و بلایی سرش در بیارن
از دریا اومدم بیرون ک مهران زیر لب گفت جون چ خوردنی شده برو لباساتو عوض کن تا غیرتی نشدم
رفتم ویلا و لباسامو عوض کردم و چمدونمو بستم و راهی شهرمون شدیم
چند ماهی با کنایه های مامان و بابام و سختگیریاشون گذشت اما عشق بین من و مهران کمرنگ نشد و همچنان برای رسیدن مقاومت میکردیم
حوصلم سر رفته بود که مث همیشه تو ویسگون تو پیج مهران میگشتم و کامنتارو میخوندم
که یهو دختری به نام نرگس براش کامنت گذاشت
_کجایی مهران جونی
مهران همون موقع کامنت گذاشت
_ممنونم نرگس خانم هزار بار گفتم درست منو صدا بزنین
وای ک چقد دلم غش رفت برای این غرورش
مهران دوباره کامنت گذاشت بیا پستی ک عکس ی بچه اس
و سریع کامنت پاک شد
منم سریع به زیر اون کامنت رفتم یعنی نرگس رو چیکار داشت اصلا نرگس کیه حتما میخاد دعواش کنه ک باهاش صمیمی نباشه #سرگذشت #رمان #واقعی #عشق_ویسگونی
دیدگاه ها (۳۹)

عاشق باشیو کنار دریا باشیعاشقتر میشوی... #رمان #داستان #سرگذ...

سرگذشت واقعی خودمهقسمت پانزدهم عشق ویسگونی ❤ ️ حوصلم سر رف...

سرگذشت واقعی خودمه قسمت سیزدهم عشق ویسگونی ❤ ️ گوشی رو بدو...

سرگذشت واقعی خودمهقسمت دوازدهم عشق ویسگونی ❤ ️طلوع صبح شده...

جهنم من با او🍷 فصل ۲# پارت ۴۸ا.ت : کوک ؟کوک : جان کوکا.ت : ...

Lucky victim of Halloween night جوهر خون و آخرین نفس دختر و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط