عشق سلطنتی پارت ۸ فیک بی تی اس
عشق سلطنتی پارت ۸ #فیک_بی_تی_اس
فردا
ا.ت ویو
لباسم رو که پوشیدم دستی به موهام کشیدم و دو طرفم ریختم ... از قصر اومدم بیرون و سمت اسبم دیزل رفتم ... سوارش شدم و سمت رودخونه کنار مرز سرزمین ما و کیم حرکت کردم تا رسیدم ... پیاده شدم و دیزل رو بستم به درخت و رفتم نشستم کنار رودخونه ... جوری نبود که پاهام رو بتونم بندازم تو آب ... یکم ارتفاع داشت ... همینجوری نشسته بودم و به خاطر من و کاترین فکر میکردم ... اون همیشه ازم مراقبت میکرد ، باهم یه عالمه کار انجام میدادیم، همیشه باهم میومدیم اینجا ، چه بد که دقیقا جایی که همش باهم میومدیم مردهش پیدا شد ... چرا مرد؟ چطور افتاد تو این رودخونه؟ ... طبیبا گفتن دلیل مرگش خفه شدگیه ... یعنی افتاده تو رودخونه و خفه شده ... اما اصلا چرا اونروز اومدم اینجا؟ و چیشد که افتاد؟ توی همین فردا بودم که یه قطره اشک از چشمم سرازیر شد
تهیونگ ویو
امروز حالم زیاد خوب نبود یادش افتادم و رفتم سمت اون رودخونه که اکثر اوقات میرفتم ... وقتی رسیدم هیرو رو بستم به درخت که پرنسس ا.ت رو دیدم که نشسته بود کنار رودخونه ... اون اینجا چیکار میکنه؟ پشتش به من بود پس من رو ندید ... با قدم های آروم اما بلند سمتش رفتم و لب زدم
_: شما اینجا چیکار میکنین؟
نگاهش رو به من داد و گفت
+: عا سلام
_: سلام
+: خب همیشه میام اینجا
_: جدا؟ منم اکثر اوقات میام
+: ولی من شما رو تاحالا اینجا ندیدم ... جالبه
_: اوهوم
+: ولی اینجا یه جورایی سرزمین ما حساب میشه
_: اوهوم درسته ... ولی همه سرزمین ها اجازه اینو خیلی وقت پیش دادن که رفت آمد از سرزمین های د دیگه به همه سرزمین ها صورت بگیره
+: آره درسته یادم رفته بود ... ولی شما که منو وقتی دیدین گرفتینم
_: عمدا اینکارو میکنین؟ گفتم که نشناختمتون(خنده)
+: میدونم میدونم(خنده)
چرا دارین آنفالو میکنین خب؟
فردا
ا.ت ویو
لباسم رو که پوشیدم دستی به موهام کشیدم و دو طرفم ریختم ... از قصر اومدم بیرون و سمت اسبم دیزل رفتم ... سوارش شدم و سمت رودخونه کنار مرز سرزمین ما و کیم حرکت کردم تا رسیدم ... پیاده شدم و دیزل رو بستم به درخت و رفتم نشستم کنار رودخونه ... جوری نبود که پاهام رو بتونم بندازم تو آب ... یکم ارتفاع داشت ... همینجوری نشسته بودم و به خاطر من و کاترین فکر میکردم ... اون همیشه ازم مراقبت میکرد ، باهم یه عالمه کار انجام میدادیم، همیشه باهم میومدیم اینجا ، چه بد که دقیقا جایی که همش باهم میومدیم مردهش پیدا شد ... چرا مرد؟ چطور افتاد تو این رودخونه؟ ... طبیبا گفتن دلیل مرگش خفه شدگیه ... یعنی افتاده تو رودخونه و خفه شده ... اما اصلا چرا اونروز اومدم اینجا؟ و چیشد که افتاد؟ توی همین فردا بودم که یه قطره اشک از چشمم سرازیر شد
تهیونگ ویو
امروز حالم زیاد خوب نبود یادش افتادم و رفتم سمت اون رودخونه که اکثر اوقات میرفتم ... وقتی رسیدم هیرو رو بستم به درخت که پرنسس ا.ت رو دیدم که نشسته بود کنار رودخونه ... اون اینجا چیکار میکنه؟ پشتش به من بود پس من رو ندید ... با قدم های آروم اما بلند سمتش رفتم و لب زدم
_: شما اینجا چیکار میکنین؟
نگاهش رو به من داد و گفت
+: عا سلام
_: سلام
+: خب همیشه میام اینجا
_: جدا؟ منم اکثر اوقات میام
+: ولی من شما رو تاحالا اینجا ندیدم ... جالبه
_: اوهوم
+: ولی اینجا یه جورایی سرزمین ما حساب میشه
_: اوهوم درسته ... ولی همه سرزمین ها اجازه اینو خیلی وقت پیش دادن که رفت آمد از سرزمین های د دیگه به همه سرزمین ها صورت بگیره
+: آره درسته یادم رفته بود ... ولی شما که منو وقتی دیدین گرفتینم
_: عمدا اینکارو میکنین؟ گفتم که نشناختمتون(خنده)
+: میدونم میدونم(خنده)
چرا دارین آنفالو میکنین خب؟
۲۲.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.