لجباز جذابP77
لجباز_جذابP77
ات"
ملیسا هم از دیدن من تعجب کرده بود..
یونگ: دوست دخترم ملیسا..
_ملیسا
ملیسا: اره من دوست دختر یونگم..
+خب خوش حال شدمم..
جلوی یونگ کسی کاری نکرد..
و وقت ناهار رسید.. بهشون که دقت میکردمم.. خیلی با هم خوب بودن.. و عاشقانه بودن.. کوک در گوشم گفت..
_دیدی همه چی درست شد..
منم سرمو تکون دادم و ادامه دادم..
یونگ: بیب دهنتو باز کن.. عااا
ملیسا: خیلی خوشمزه بود..
+با قاشق خودت دادی؟
یونگ: اره..
نگاهمو دادم به کوک که داشت اون طرفو نگاه میکرد..
یونگ:حالتون بد شد؟ ببخشید..
+نه عالی بود.. من دیگه سیر شدم ممنون..
یونگ: تو که چیزی نخوردی؟
(اشتهاش بسته شد اونو دید🗿😐😂)
+چرا خوردم..
_ات بخور..
+نچ.. سیر شدم
ملیسا: ات ببین ما گذشته خوبی نداشتیم ولی الان میتونیم درستش کنیم..
+من با شما مشکلی ندارم نگران نباش..
ملیسا: من اون موقع به حرف بابام کرده بودم ولی امروز به بابام گفتم نمیتونم با کوک باشم و قرار داد رو کنسل کردم...
_جدی؟
ملیسا: اره.. من از اولشم عاشق یونگ بودم.. ولی به خواست بابام مجبور بودم نقشه عاشقا رو بازی کنم..
+ولش کن گذشت..
یونگ: بهم نگفته بودی..
ملیسا: الان دیگه فهمیدی.. من امروز اومدم بهت بگم همه چیرو که خودشونم اومدن..
امید وارم خوشبخت بشین.. البته اول عروسیه ماعه بعد شما..خخخ
یونگ: پس اون مشکلی که میگفتی بعدا بهت توضیح میدم این بود؟
ملیسا: اوهوم.. الانم حل شده.. من دیگه با تو ام بیب..
یونگ: واااای همین فردا میریم ازدواج کنیم..
+چه عحله ایه حالا؟
ملیسا: ما یک ساله که همدیگرو میشناسیم..
_خوبه.. خوشحالم که تو رو اینجوری میبینم..
+بازیگر خوبی هستی.. برو توی فیلما بازی کن..
ملیسا: جدی؟ مممنون
خیلی خوش حال بودم همچی درست شده بوود.. فقط خانواده ها مونده بودن که مطمعنن قبول میکنن..
بعد از غذا رفتیم بیرون و اون دوتا مشغول حرف زدن و خنده بودن..
ملیسا: دوسش داری؟
+خیلی
ملیسا: منم یونگ با همه فرق داره
+اره کوک همین جوریه..
ملیسا: مال خودته بپا ندوزدنش.. کوک و رو هوا میزنن.. نصف بچه های مدرسه روی کوک کراشن بعدشم تهیونگ..
+جیمین چی؟
ملیسا: وااای من خودم جیمینو خیلی دوست دآرم ببین عالیه.. افراد خاصی روش کراش بودن..
+اوم..
که گوشیم زنگ خورد مامان بود..
+الو سلام مامان........ اره خیلی..... الانم اومدیم بیروون....... مامان همچی رو یادم اومد....... اره........ باشه حالا همچی رو برات بعدا تعریف میکنم..... خداحافظ
یونگ: بیاین اینجااا
ملیسا: پاشو..
تا بعد از ظهر همونجا بودیم و میخندیدیم..
ملیسا واقعا خوب شده بود...
نزدیکای شب بر گشتیم کلبه...
ات"
ملیسا هم از دیدن من تعجب کرده بود..
یونگ: دوست دخترم ملیسا..
_ملیسا
ملیسا: اره من دوست دختر یونگم..
+خب خوش حال شدمم..
جلوی یونگ کسی کاری نکرد..
و وقت ناهار رسید.. بهشون که دقت میکردمم.. خیلی با هم خوب بودن.. و عاشقانه بودن.. کوک در گوشم گفت..
_دیدی همه چی درست شد..
منم سرمو تکون دادم و ادامه دادم..
یونگ: بیب دهنتو باز کن.. عااا
ملیسا: خیلی خوشمزه بود..
+با قاشق خودت دادی؟
یونگ: اره..
نگاهمو دادم به کوک که داشت اون طرفو نگاه میکرد..
یونگ:حالتون بد شد؟ ببخشید..
+نه عالی بود.. من دیگه سیر شدم ممنون..
یونگ: تو که چیزی نخوردی؟
(اشتهاش بسته شد اونو دید🗿😐😂)
+چرا خوردم..
_ات بخور..
+نچ.. سیر شدم
ملیسا: ات ببین ما گذشته خوبی نداشتیم ولی الان میتونیم درستش کنیم..
+من با شما مشکلی ندارم نگران نباش..
ملیسا: من اون موقع به حرف بابام کرده بودم ولی امروز به بابام گفتم نمیتونم با کوک باشم و قرار داد رو کنسل کردم...
_جدی؟
ملیسا: اره.. من از اولشم عاشق یونگ بودم.. ولی به خواست بابام مجبور بودم نقشه عاشقا رو بازی کنم..
+ولش کن گذشت..
یونگ: بهم نگفته بودی..
ملیسا: الان دیگه فهمیدی.. من امروز اومدم بهت بگم همه چیرو که خودشونم اومدن..
امید وارم خوشبخت بشین.. البته اول عروسیه ماعه بعد شما..خخخ
یونگ: پس اون مشکلی که میگفتی بعدا بهت توضیح میدم این بود؟
ملیسا: اوهوم.. الانم حل شده.. من دیگه با تو ام بیب..
یونگ: واااای همین فردا میریم ازدواج کنیم..
+چه عحله ایه حالا؟
ملیسا: ما یک ساله که همدیگرو میشناسیم..
_خوبه.. خوشحالم که تو رو اینجوری میبینم..
+بازیگر خوبی هستی.. برو توی فیلما بازی کن..
ملیسا: جدی؟ مممنون
خیلی خوش حال بودم همچی درست شده بوود.. فقط خانواده ها مونده بودن که مطمعنن قبول میکنن..
بعد از غذا رفتیم بیرون و اون دوتا مشغول حرف زدن و خنده بودن..
ملیسا: دوسش داری؟
+خیلی
ملیسا: منم یونگ با همه فرق داره
+اره کوک همین جوریه..
ملیسا: مال خودته بپا ندوزدنش.. کوک و رو هوا میزنن.. نصف بچه های مدرسه روی کوک کراشن بعدشم تهیونگ..
+جیمین چی؟
ملیسا: وااای من خودم جیمینو خیلی دوست دآرم ببین عالیه.. افراد خاصی روش کراش بودن..
+اوم..
که گوشیم زنگ خورد مامان بود..
+الو سلام مامان........ اره خیلی..... الانم اومدیم بیروون....... مامان همچی رو یادم اومد....... اره........ باشه حالا همچی رو برات بعدا تعریف میکنم..... خداحافظ
یونگ: بیاین اینجااا
ملیسا: پاشو..
تا بعد از ظهر همونجا بودیم و میخندیدیم..
ملیسا واقعا خوب شده بود...
نزدیکای شب بر گشتیم کلبه...
۱۳.۷k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.