این درخواستی بود
این درخواستی بود
تکپارتی جیمین (وقتی سرد برخورد میکنه):
ات با کلی ذوق، داشت شام مورد علاقه جیمین رو آماده میکرد. امروز بالاخره بعد از یه هفته سخت کاری، قرار بود جیمین زودتر بیاد خونه و با هم وقت بگذرونن. اما وقتی جیمین از در اومد تو، انگار یه آدم دیگه بود. خیلی خسته به نظر می رسید و حتی به ات نگاه نکرد.
ات با لبخند گفت: "عزیزم، خسته نباشی. شام حاضره."
جیمین فقط یه "مرسی" زیر لب گفت و رفت سمت مبل، بدون اینکه حتی لباسشو عوض کنه. ات یه کم دلش گرفت. شامو چید و با ذوق صداش زد: "جیمین بیا شام."
جیمین اومد سر میز، اما با بی میلی شروع به خوردن کرد. اصلاً حرفی نمی زد و فقط به غذاش نگاه می کرد. ات سعی کرد سر صحبتو باز کنه: "امروز روزت چطور بود؟ خیلی خسته به نظر میای."
جیمین فقط شونه بالا انداخت و گفت: "خوب بود."
ات دلش شکست. حس کرد داره یه دیوار بینشون ساخته میشه. کم کم اشک تو چشماش جمع شد. با صدای آروم پرسید: "جیمین... چیزی شده؟ چرا اینطوری شدی؟"
جیمین با یه لحن سرد گفت: "نه، چیزی نشده. فقط خستم."
ات دیگه نتونست خودشو نگه داره. اشکاش سرازیر شد و با صدای لرزون گفت: "یعنی... یعنی دیگه دوسم نداری؟"
جیمین یهو سرشو بالا آورد، انگار تازه متوجه شده بود ات داره گریه میکنه. با یه لحن کلافه گفت: "چرا اینطوری میگی؟ معلومه که دوست دارم."
ات با بغض گفت: "نه، دیگه مثل قبل نیستی. دیگه بهم توجه نمیکنی. انگار برات مهم نیستم."
جیمین دیگه چیزی نگفت، فقط بلند شد رفت سمت اتاق. ات حس کرد یه دنیا غصه تو دلش جمع شده. با خودش فکر کرد یعنی واقعاً جیمین دیگه دوسش نداره؟
ات رفت توی اتاق، جیمین رو دید که پشت بهش نشسته و دستشو گذاشته رو سرش. با یه صدای گرفته گفت: "ببخشید ات... واقعاً ببخشید. این روزا خیلی تحت فشارم. اینقدر فکرم درگیر کار بود که حواسم نبود باهات بد حرف زدم. باور کن اصلا دلم نمیخواد ناراحتت کنم."
ات با صدای لرزون گفت: "ولی رفتارت خیلی سرد بود، فکر کردم دیگه منو نمیخوای."
جیمین به طرف ات برگشت، چشماش پر از پشیمونی بود. دست ات رو گرفت و گفت: "هیچوقت این فکر رو نکن، من خیلی دوست دارم، خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی. فقط این روزا یکم قاطی کردم، ببخشید."
ات یه لبخند تلخ زد و گفت: "قول میدی دیگه اینجوری نباشی؟"
جیمین ات رو تو بغلش گرفت و گفت: "قول میدم، قول میدم که همیشه مراقب تو و احساساتت باشم."
بعدش جیمین ات رو بوسید و ات فهمید که هنوز هم جیمین همون آدم مهربونیه که دوستش داره، فقط گاهی اوقات فشار کار باعث میشه یه کم سرد بشه.
امیدوارم این تکپارتی رو دوست داشته باشین.
تکپارتی جیمین (وقتی سرد برخورد میکنه):
ات با کلی ذوق، داشت شام مورد علاقه جیمین رو آماده میکرد. امروز بالاخره بعد از یه هفته سخت کاری، قرار بود جیمین زودتر بیاد خونه و با هم وقت بگذرونن. اما وقتی جیمین از در اومد تو، انگار یه آدم دیگه بود. خیلی خسته به نظر می رسید و حتی به ات نگاه نکرد.
ات با لبخند گفت: "عزیزم، خسته نباشی. شام حاضره."
جیمین فقط یه "مرسی" زیر لب گفت و رفت سمت مبل، بدون اینکه حتی لباسشو عوض کنه. ات یه کم دلش گرفت. شامو چید و با ذوق صداش زد: "جیمین بیا شام."
جیمین اومد سر میز، اما با بی میلی شروع به خوردن کرد. اصلاً حرفی نمی زد و فقط به غذاش نگاه می کرد. ات سعی کرد سر صحبتو باز کنه: "امروز روزت چطور بود؟ خیلی خسته به نظر میای."
جیمین فقط شونه بالا انداخت و گفت: "خوب بود."
ات دلش شکست. حس کرد داره یه دیوار بینشون ساخته میشه. کم کم اشک تو چشماش جمع شد. با صدای آروم پرسید: "جیمین... چیزی شده؟ چرا اینطوری شدی؟"
جیمین با یه لحن سرد گفت: "نه، چیزی نشده. فقط خستم."
ات دیگه نتونست خودشو نگه داره. اشکاش سرازیر شد و با صدای لرزون گفت: "یعنی... یعنی دیگه دوسم نداری؟"
جیمین یهو سرشو بالا آورد، انگار تازه متوجه شده بود ات داره گریه میکنه. با یه لحن کلافه گفت: "چرا اینطوری میگی؟ معلومه که دوست دارم."
ات با بغض گفت: "نه، دیگه مثل قبل نیستی. دیگه بهم توجه نمیکنی. انگار برات مهم نیستم."
جیمین دیگه چیزی نگفت، فقط بلند شد رفت سمت اتاق. ات حس کرد یه دنیا غصه تو دلش جمع شده. با خودش فکر کرد یعنی واقعاً جیمین دیگه دوسش نداره؟
ات رفت توی اتاق، جیمین رو دید که پشت بهش نشسته و دستشو گذاشته رو سرش. با یه صدای گرفته گفت: "ببخشید ات... واقعاً ببخشید. این روزا خیلی تحت فشارم. اینقدر فکرم درگیر کار بود که حواسم نبود باهات بد حرف زدم. باور کن اصلا دلم نمیخواد ناراحتت کنم."
ات با صدای لرزون گفت: "ولی رفتارت خیلی سرد بود، فکر کردم دیگه منو نمیخوای."
جیمین به طرف ات برگشت، چشماش پر از پشیمونی بود. دست ات رو گرفت و گفت: "هیچوقت این فکر رو نکن، من خیلی دوست دارم، خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی. فقط این روزا یکم قاطی کردم، ببخشید."
ات یه لبخند تلخ زد و گفت: "قول میدی دیگه اینجوری نباشی؟"
جیمین ات رو تو بغلش گرفت و گفت: "قول میدم، قول میدم که همیشه مراقب تو و احساساتت باشم."
بعدش جیمین ات رو بوسید و ات فهمید که هنوز هم جیمین همون آدم مهربونیه که دوستش داره، فقط گاهی اوقات فشار کار باعث میشه یه کم سرد بشه.
امیدوارم این تکپارتی رو دوست داشته باشین.
- ۸.۶k
- ۲۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط