پارت۶۱
#پارت۶۱
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
خواستم بشینم که درباکلیدبازشدوپشت بندش اکتای یالله گویان اومدتو بادیدنش قندتودلم اب شد چقدخوشتیپ کرده بودامشب ته ریششوکم کرده بود یه پلیورجذب نوک مدادی تنش بودبایه شلوارجین مشکی
رفت سمت باباومامان سلامی کرد
بابادراغوشش گرفتومامانم کلی قربون صدقه اش رفت به من که رسیدعادی سلام کردسعی کردم صدام نلرزه
_سلام خوبی چه بی خبر
_مرسی خودت خوبی والافکرکردم خبردارین مادرجون زنگ زدبیام منم نخواستم روشو زمین بندازم
ابرویی بالاانداختم
_خوش اومدی مامان چیزی نگفت بهم
_خوش باشی، مکثی کردوادامه داد_میشه بی زحمت یه لیوان چای برام بیاری
_حتمابشین الان میارم
بی حرف رفت نشست منم چایی باشیرینی گذاشتم توپیش دستیوبراش بردم
بابااوکتای مشغول حرف زدن راجب شرکتوکار اکتای بودن
ازاینکه اشتی کردن خوشحال بودم
مامانم که به قدری خوشحال بودنمیدوست قربون صدقه اشون بره یامیوه تعارف کنه بهشون
چاییوبردم گذاشتم رومیزجلوی اکتای نیم نگاهی بهم انداختوتشکرکرد
بالبخندسری تکون دادموکنارمامان نشستم
گوشیم ویبره رفت ازجیبم درش اوردمونگاهی بهش انداختم یه پیام ازطرف ایمان بود
بی حوصله بازش کردم
_سلام عزیزم خوبی چخبر
تایپ کردم:_سلام مرسی توخوبی خبرم هیچ سلامتیت توچخبر
به ثانیه نکشیدجواب داد
_خوبه،منم خبری نیست نگارگفت رفتین خرید چی خریدی
هوفف عجب دهن لقیه این نگار حالافکرمیکنه چقدکشته مرده اشم رفتم بخاطرش لباس خواب خریدم
نخواستم روبدم ازالان بهش
_چیزخاصی نخریدیم یکم خرتوپرت دخترونه
_نگارکه چیزدیگه ای میگفت😜
درحالی که جدوابادنگارو تودلم موردعنایت قرارمیدادم
نوشتم:_نگارچرتوپرت زیادمیگه توجدی نگیر
_یعنی لباس خواب نخریدی
چشام ازپررویی این بشرگردشدحالابزارعقدکنیم بعدعجبا
درسته همچین ادمی نبودحتی یه بارم نبوسیده منوکلادوباربغلم کرده بود
جواب ندادم که نوشت
_خیلی خب خجالت نکش شوخی کردم😂برومزاحمت نشم فعلاچش قشنگم
یه بای کوتاه نوشتم که باسنگینی نگاهی سرموبلندکردم اکتای بودوقتی متوجه شدنگاش میکنم پوزخندی تحویلم دادوروشوبرگردوند
باگیجی لباموجلودادم این الان چی بود
***شاموتوسکوت خوردیمودورهم جمع شدیم تاسریال شربت زغال اخته ی مامانوببینیم چیزی ازش نمیدونستموفقط الکی نگاه میکردم تامامان ناراحت نشه
باذوق کلی واسمون تعریف کرده بود
آخرای فیلم بودکه باباخمیازه ای کشیدوازجاش بلندشد
_من میرم بخوابم خانم بیالباساموبهم بده عوض کنم
(این یعنی امشب برنامه دارنوکسی مزاحمشون نشه)
هم من هم اکتای دیگه معنی این جمله ی مثلارمزیومیدونستیم😂🙈
خلاصه مامانوبابارفتن تواتاق سابق اکتای چون خونه کلادوتااتاق داشت
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
خواستم بشینم که درباکلیدبازشدوپشت بندش اکتای یالله گویان اومدتو بادیدنش قندتودلم اب شد چقدخوشتیپ کرده بودامشب ته ریششوکم کرده بود یه پلیورجذب نوک مدادی تنش بودبایه شلوارجین مشکی
رفت سمت باباومامان سلامی کرد
بابادراغوشش گرفتومامانم کلی قربون صدقه اش رفت به من که رسیدعادی سلام کردسعی کردم صدام نلرزه
_سلام خوبی چه بی خبر
_مرسی خودت خوبی والافکرکردم خبردارین مادرجون زنگ زدبیام منم نخواستم روشو زمین بندازم
ابرویی بالاانداختم
_خوش اومدی مامان چیزی نگفت بهم
_خوش باشی، مکثی کردوادامه داد_میشه بی زحمت یه لیوان چای برام بیاری
_حتمابشین الان میارم
بی حرف رفت نشست منم چایی باشیرینی گذاشتم توپیش دستیوبراش بردم
بابااوکتای مشغول حرف زدن راجب شرکتوکار اکتای بودن
ازاینکه اشتی کردن خوشحال بودم
مامانم که به قدری خوشحال بودنمیدوست قربون صدقه اشون بره یامیوه تعارف کنه بهشون
چاییوبردم گذاشتم رومیزجلوی اکتای نیم نگاهی بهم انداختوتشکرکرد
بالبخندسری تکون دادموکنارمامان نشستم
گوشیم ویبره رفت ازجیبم درش اوردمونگاهی بهش انداختم یه پیام ازطرف ایمان بود
بی حوصله بازش کردم
_سلام عزیزم خوبی چخبر
تایپ کردم:_سلام مرسی توخوبی خبرم هیچ سلامتیت توچخبر
به ثانیه نکشیدجواب داد
_خوبه،منم خبری نیست نگارگفت رفتین خرید چی خریدی
هوفف عجب دهن لقیه این نگار حالافکرمیکنه چقدکشته مرده اشم رفتم بخاطرش لباس خواب خریدم
نخواستم روبدم ازالان بهش
_چیزخاصی نخریدیم یکم خرتوپرت دخترونه
_نگارکه چیزدیگه ای میگفت😜
درحالی که جدوابادنگارو تودلم موردعنایت قرارمیدادم
نوشتم:_نگارچرتوپرت زیادمیگه توجدی نگیر
_یعنی لباس خواب نخریدی
چشام ازپررویی این بشرگردشدحالابزارعقدکنیم بعدعجبا
درسته همچین ادمی نبودحتی یه بارم نبوسیده منوکلادوباربغلم کرده بود
جواب ندادم که نوشت
_خیلی خب خجالت نکش شوخی کردم😂برومزاحمت نشم فعلاچش قشنگم
یه بای کوتاه نوشتم که باسنگینی نگاهی سرموبلندکردم اکتای بودوقتی متوجه شدنگاش میکنم پوزخندی تحویلم دادوروشوبرگردوند
باگیجی لباموجلودادم این الان چی بود
***شاموتوسکوت خوردیمودورهم جمع شدیم تاسریال شربت زغال اخته ی مامانوببینیم چیزی ازش نمیدونستموفقط الکی نگاه میکردم تامامان ناراحت نشه
باذوق کلی واسمون تعریف کرده بود
آخرای فیلم بودکه باباخمیازه ای کشیدوازجاش بلندشد
_من میرم بخوابم خانم بیالباساموبهم بده عوض کنم
(این یعنی امشب برنامه دارنوکسی مزاحمشون نشه)
هم من هم اکتای دیگه معنی این جمله ی مثلارمزیومیدونستیم😂🙈
خلاصه مامانوبابارفتن تواتاق سابق اکتای چون خونه کلادوتااتاق داشت
۱.۵k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.