پارت

#پارت_27


+ول رسما پشمانم ریخت


- چیرا خب ؟


+ عجب دورغ گوی خفنی بودیا من نمدونستم



باز ترکیدم از خنده که ارشامم همراه من پخش زمین شد ...

+ اخ دختر از دست تو دل درد گرفتم


- قدرمو بدون دیگه * خنده *



کلی مسخره بازی در اوردیم ، که بلاخره ارشام خان تصمیم به زنگ زدن گرفت ...


+ الو سلام بابا کار داشتی


× سلام ، کی برمیگردید ؟


+ چن روز دیگه ...


× همین فردا برمیگردید


+ چرا دقیقا ؟ * جدی و کلافه *


× اوضاع اینجا هر روز بدتر میشه و اون وقت تو ...


+ من چی بابا من چی ؟

+ چن ماه پیش وقتی داداش گلمو گذاشتی کنارمو ، بهشو کردی شریکم ...* از حرص نفس کشیدن *
+ همون موقعه شرکتی که من خودمو برای بدست اوردنش پاره کرده بودمو با اون مف.ت خور شریک کردی ....


+ همون موقعه باید فکر اینجاشو میکردی ... الانم من توی مرخصیم به پسر عزیزت بگو گندی که زده رو جم کنه ... خدافس ....
دیدگاه ها (۲۱)

#پارت_28بدون اینکه اجازه یه کلمه حرف زدن به پدرشو بده یه نفس...

#پارت_29رفتم توی کلبه و خودمو توی تخت گوشه کلبه پرت کردم ......

#پارت_26 غذا رو باهم خوردیم که گف میخواد بخوابه رفتو روی چمن...

#پارت_25ترسیده رفتم بالای سرش ...- آ..آرشام خوبی؟ چت شد یهو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط