پارت۳۳

معلوم نبود اگه دستگاه دست آدمای غلط میفتاد چه بلاهایی سر دنیا نمی اوردن...ممکنه خیلی از زندگیا عوض بشه بدون اینکه حتی متوجه بشن...
نور آبی دور دستگاه میچرخید و شدید و شدید تر میشد.صندلیمو محکم چسبیدم و چشمامو به هم فشار دادم.چند ثانیه بعد کم کم سر و صدا و شدت نور آبی کم شد و همه چیز ایستاد.چشمامو باز کردم.
یکی از اون مردای کت شلواری و غول پیکر باهامو اومده بود.اون اول پیاده شد و شریفی پشت سرش...
شایان رو به من گفت
_پیاده شو...
حتی نگاهش نکردم...
سریع پیاده شدم و اطرافو نگاه کردم.ساختمون آزمایشگاه خرابه ای بیش نبود.هنوز آزمایشگاه ساخته نشده بود.سر در گم بودم.نمیدونستم چه کاری از دستم بر میاد.شریفی در حال حرف زدن با مردی بود که نمیشناختم.
_چقدر وقت داریم؟
_حدود ۷۵ دقیقه قربان.
_خوبه پس وقت داریم.
نمیدونم با خودم چی فکر کردم ولی بی اراده و با سرعت به سمت شایان حمله ور شدم.اسلحشو که توی کمری پشتش گذاشته بود بیرون کشیدم و محکم هولش دادم.
مرد کت شلواری خواست اسلحشو بیاره بیرون که داد زدم
_حتی فکرشم نکن.
شریفی با سر اشاره کرد که کاری نکنه.اخم کرده بود.حتما از من انتظار نداشت که اینطوری دیوونه بشم.خون آرش هنوز روی لباسم پیدا بود.
با داد حرف میزدم
_برو عقب شایان...
خودم عقب عقب رفتم.گاهی نگاه سریعی به پشت سرم مینداختم تا راهمو پیدا کنم.وقتی مطمئن شدم نمیتونن کاری بکنن شروع کردم به دوییدن.صدای شایانو شنیدم که میگفت
_نه ولش کن...کاری از دستش بر نمیاد...
دیدگاه ها (۲)

پارت۳۴

پادت۳۵

پارت۳۲

پارت۳۱

نفرین شیرین. پارت 1

♡My goddess⁦♡part ۲۱خیلی خوب داشتم فرار میکردم و به خوبی دور...

♡My goddess⁦♡part ۲۲بارون لعنتی هم هعی داشت شدید تر میشد اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط