My goddess
♡My goddess♡
part ۲۱
خیلی خوب داشتم فرار میکردم و به خوبی دور شده بودم که یهو صدایی به گوشم رسید، نگو که این صدای سگه شت اونا سگاشون رو فرستادن ولی صدای بادیگاردا هم میومد قطعا تا همین الانا هم همه باخبر شدن
هیوجین:
بعد انجام کارم با اون دختره لباسامو پوشیدم و رفتم تو اتاقم بعد یه ده مین دوش گرفتن اومدن بیرون و میخواستم بخوابم که صداهای بادیگاردا میومد سریع رفتم بیرون که متوجه شدم دختره فرار کرده
پ.ه: چی شده؟
هیوجین: پدر، فرار کرده
پ.ه: چی؟الونا؟
هیوجین: بله
پ.ه: زودتر برید دنبالش همین الان!
هیوجین: چشم
هیوجین: کِی فرار کرد؟ -با بادیگارد
&: قربان همین الان فرار کرده قطعا از راه جنگل رفته چون چاره ای نداشته بقیه رفتن دنبالش خیلی نمیتونه دور شده باشه
هیوجین: سگ هارو هم بفرستین دنبالش
&: چشم
م.ه: چی اتفاقی افتاده؟
پ.ه: الونا فرار کرده
م.ه: چی؟
رفت در اتاق الونا رو باز کرد و دید نیست
م.ه: حالا میخواید چیکار کنید
پ.ه: خیلی نمیتونه دور بشه بادیگاردا رو فرستادیم دنبالش
الونا: همینطوری داشتم دور ترو دور تر میشدم و دیگه صدای سگ نمیومد اما یهو صدای آشنایی به گوشم خورد...نه نه نهههه او..اون اون عوضیه اشغال افتاده دنبالم هر لحظه صداش داشت نزدیکتر میشد بارون لعنتی هم هعی داشت شدید تر میشد اما من بدون اینکه به عقب نگاه کنم فقط میدوییم یهو.....
(اینو کم گذاشتم تا هیجانی بشه😈)
شرایط: ۳۵ لایک با نظراتتون لطفا🤌🥲...
part ۲۱
خیلی خوب داشتم فرار میکردم و به خوبی دور شده بودم که یهو صدایی به گوشم رسید، نگو که این صدای سگه شت اونا سگاشون رو فرستادن ولی صدای بادیگاردا هم میومد قطعا تا همین الانا هم همه باخبر شدن
هیوجین:
بعد انجام کارم با اون دختره لباسامو پوشیدم و رفتم تو اتاقم بعد یه ده مین دوش گرفتن اومدن بیرون و میخواستم بخوابم که صداهای بادیگاردا میومد سریع رفتم بیرون که متوجه شدم دختره فرار کرده
پ.ه: چی شده؟
هیوجین: پدر، فرار کرده
پ.ه: چی؟الونا؟
هیوجین: بله
پ.ه: زودتر برید دنبالش همین الان!
هیوجین: چشم
هیوجین: کِی فرار کرد؟ -با بادیگارد
&: قربان همین الان فرار کرده قطعا از راه جنگل رفته چون چاره ای نداشته بقیه رفتن دنبالش خیلی نمیتونه دور شده باشه
هیوجین: سگ هارو هم بفرستین دنبالش
&: چشم
م.ه: چی اتفاقی افتاده؟
پ.ه: الونا فرار کرده
م.ه: چی؟
رفت در اتاق الونا رو باز کرد و دید نیست
م.ه: حالا میخواید چیکار کنید
پ.ه: خیلی نمیتونه دور بشه بادیگاردا رو فرستادیم دنبالش
الونا: همینطوری داشتم دور ترو دور تر میشدم و دیگه صدای سگ نمیومد اما یهو صدای آشنایی به گوشم خورد...نه نه نهههه او..اون اون عوضیه اشغال افتاده دنبالم هر لحظه صداش داشت نزدیکتر میشد بارون لعنتی هم هعی داشت شدید تر میشد اما من بدون اینکه به عقب نگاه کنم فقط میدوییم یهو.....
(اینو کم گذاشتم تا هیجانی بشه😈)
شرایط: ۳۵ لایک با نظراتتون لطفا🤌🥲...
- ۱۱.۱k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط