سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۳۰
اروم روشونش زدمو. گفتم
.: ردش موند...اخ.. تهیونگ ردش موند بخدا
سرشو بالا اوردو گفت
ــ اتفاقا میخام قشنگ ردش بیوفته که همه بدونن صاحب داری
پوفی کشیدمو دستی به گردنم کشیدم کنارم دراز کشید و کشیدتم تو بغلش و. گفت
ــ حالا بخاب انقدم حرف نزن
با تعجب گفتم
.: من حرف میزنم یاتو انگار بهت تخم کفتر دادن یریز داری حرف میزنی
ــ باشه حالا ساکت بخواب
سرمو به سینش چسبوندم با صدای ضربان قلبش بخواب رفتم
با صدای الارم گوشیم از خواب پریدم غلطی تو جام زدمو کشو قوسی به بدنم دادم تهیونگ نبود بعد از زدن ابی به صورتم از اتاق اومدم بیرون صداهایی از اشپزخونه میومد سرکی کشیدم دیدم تهیونگ داره یه جیزیو تو ماهی تابه هم میزنه تک سرفه ای کردم که نگام کردم گفت
ــ صب بخیر بیا ببین اقاتون چه کرده
خنده ای کردمو گفتم
.: همرو دیوونه کرده صب بخیر داری چیکار میکنی
قاشق چوبی رو با ژست سراشپزا گرفت و گفت
ــ اشپزی میکنم اونم نیمرو درس کردم با کره
خندمو قورت دادمو گفتم
ــ نمکم زدی شکر نریخته باشی توش
چشماشو ریز کردو گفت
ــ نخیر نمک زدم فلفلم زدم امادس بدو بشین الان میارم
پشت میز نشستمو یه قلپ از قهوه داخل فنجونو خوردم که با دوتا بشقاب اومدو روصندلی روبروم نشست و گفت
ــ اینو با عشق درست کردم برا خانومم بخور ببین چطور شده
کمی از نیمرو رو خوردمو گفتم
.: هعی بدک نیس برا بار اول خوبه
لبخند پیروزمندانه ای زدو گفت
ــ دیدی اونروز که گفتم بلدم کار خونه انجام بدم دروغ نگفتم
لبخندی زدمو. مشغول شدم بعد از صبحونه باهم بسمت شرکت حرکت کردیم...
#Part۱۳۰
اروم روشونش زدمو. گفتم
.: ردش موند...اخ.. تهیونگ ردش موند بخدا
سرشو بالا اوردو گفت
ــ اتفاقا میخام قشنگ ردش بیوفته که همه بدونن صاحب داری
پوفی کشیدمو دستی به گردنم کشیدم کنارم دراز کشید و کشیدتم تو بغلش و. گفت
ــ حالا بخاب انقدم حرف نزن
با تعجب گفتم
.: من حرف میزنم یاتو انگار بهت تخم کفتر دادن یریز داری حرف میزنی
ــ باشه حالا ساکت بخواب
سرمو به سینش چسبوندم با صدای ضربان قلبش بخواب رفتم
با صدای الارم گوشیم از خواب پریدم غلطی تو جام زدمو کشو قوسی به بدنم دادم تهیونگ نبود بعد از زدن ابی به صورتم از اتاق اومدم بیرون صداهایی از اشپزخونه میومد سرکی کشیدم دیدم تهیونگ داره یه جیزیو تو ماهی تابه هم میزنه تک سرفه ای کردم که نگام کردم گفت
ــ صب بخیر بیا ببین اقاتون چه کرده
خنده ای کردمو گفتم
.: همرو دیوونه کرده صب بخیر داری چیکار میکنی
قاشق چوبی رو با ژست سراشپزا گرفت و گفت
ــ اشپزی میکنم اونم نیمرو درس کردم با کره
خندمو قورت دادمو گفتم
ــ نمکم زدی شکر نریخته باشی توش
چشماشو ریز کردو گفت
ــ نخیر نمک زدم فلفلم زدم امادس بدو بشین الان میارم
پشت میز نشستمو یه قلپ از قهوه داخل فنجونو خوردم که با دوتا بشقاب اومدو روصندلی روبروم نشست و گفت
ــ اینو با عشق درست کردم برا خانومم بخور ببین چطور شده
کمی از نیمرو رو خوردمو گفتم
.: هعی بدک نیس برا بار اول خوبه
لبخند پیروزمندانه ای زدو گفت
ــ دیدی اونروز که گفتم بلدم کار خونه انجام بدم دروغ نگفتم
لبخندی زدمو. مشغول شدم بعد از صبحونه باهم بسمت شرکت حرکت کردیم...
۶.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.