نبایدعاشقمیشدم

#نباید_عاشق_میشدم 🥂
Part: ⁴ 🥂

از بغله خانوم مین دراومد و با ذوق و لبخند به هردوشون نگاه کرد....
آقای مین دستی رو سره ات کشید و با لحنی مهربانانه گفت....

آقای.مین: خب ات بیا بریم اتاقت رو بهت نشون بدم...
ات: اتاقم؟!(ذوق)
آقای.مین: بله اتاقت...(لبخند)

آقای مین دسته ات رو گرفت و به اتاقش راهنمایی کرد ‌‌‌‌‌...ات اروم دره اتاق رو باز کرد ‌‌‌‌...خیلی اتاقه زیبا و بزرگی بود و چیزیش که ات رو بیشتر ذوق زده میکرد این بود که این اتاق تنهاعه تنها برا خودشه! یعنی دیگه قرار نبود این اتاق رو با کسی شریک باشه ! ...
ات اروم به داخل اتاق قدم برداشت....باورش نمیشد یه روز همچین جایی باشه!
به کله اتاق نگاهی کرد و به سمت تخت دویید و پرید روش  ‌...
از ذوقه زیاد دقیقا نمیدونست چی کار کنه! ....

آقای.مین: من باید برم !‌‌‌ ‌‌....اگه چیزی خواستی میتونی به همسر...نه نه منظورم مادرته ...به اون بگی!(لبخند )

ات سری تکون داد و آقای مین از اتاق خارج شد و در رو بست ....
ات روی تخت دراز کشید و یه نفسه عمیق کشید ! بلخره یه خانواده پیدا کرده بود! ....
تو حال و هوای خودش بود که یهو دره اتاق باز شد و یه پسر بچه وارده اتاق شد ‌‌!

شوگا: آممم...تو کی هستی؟!
ات: من؟! ...تو خودت کی هستی؟!
شوگا: من مین شوگا هستم! ... پسره خانواده ی مین ...و تو؟!
ات: منم کیم ات هستم و ...

قبل از اینکه ات بخواد حرفش رو تموم کنه شوگا پرید تو حرفش ....

شوگا: وایسا ببینم نکنه تو همون بچه پرورشگاهی هستی که بابام ازت تعریف میکرد!!
ات: ها! آره ولی ....
شوگا: چطوری دختره زشتی مثل تورو به سرپرستی قبول کردن! (خنده)
ات: زشت ! من کجام زشته! (یکم عصبانی )
شوگا: هه تازه میگه کجام زشته! (خنده)
ات: هی مشکلت با من چیه!!
شوگا: اینکه یه بچه پرورشگاهی هستی!!!

این حرف مثل یه تیر محکم خورد وسطه قلبه ات‌...بغض گلوش رو چنگ میزد ...

شوگا: تو یه بچه پرورشگاهی هستی ‌! یه بچه پرورشگاهی! میشنویییی!

بغضه ات ترکید...بلند سره شوگا جیغ زد ‌... 

ات: فکر کردی خودم خواستم بچه یتیم باشم که بعد بزارَنَم پرورشگاه که تو بیای مسخرم کنی! اگه منم مامان بابای واقعیم اینجا بودن نمیزاشتن هیچ وقت اینقدر پرو پرو باهام حرف بزنیییی( جیغ ، گریه)

ات از تخت پایین اومد و خواست از اتاق بیرون بزنه که شوگا گرفت از دستش و پرتش کرد زمین ‌....

شوگا: مراقب حرف زدنِت باش هااا فکر کردی داری با کی حرف میزنی! (عصبانی)
ات: ولم کن تو اول شروع کردی حالا طلبکار هم هستیییی(داد، گریه)
شوگا: سره من داد نزن...

یهو شوگا محکم با لگد کوبید تو شکمه ات....

ادامه دارد..‌...
دیدگاه ها (۲۱)

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁵ 🥂بغض توی چشای ات جمع شده بود ‌......

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁶ ات دستش رو محکم از دسته شوگا درآو...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ³چند نفر اومدن و وسایل های ات رو دا...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ²🥂خانم.لی: ات..ات: ب..بله؟!خانم.لی:...

سلامممممم😭🌷🌷🌷اقای ××: ات بلاخره فهمید؟ته: اره همه چیز رو فهم...

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط