نبایدعاشقمیشدم
#نباید_عاشق_میشدم 🥂
Part: ⁵ 🥂
بغض توی چشای ات جمع شده بود .... ولی واقعا دلیله این کارای شوگا این بود که ات یه بچه پرورشگاهیه؟! .....
☆★☆★☆★☆★☆★
سرش رو روی زانوش گذاشت بود و اروم گریه میکرد ....هنوز خاطرات بچگیش با شوگا داشت اذیتش میکرد....
تو حال و هوای خودش بود که صدای یکی از خدمتکارا که داشت صداش میکرد از افکارش کِشیدِش بیرون ! ....
خدمتکار: خانوم...خانوم!
ات اشکاش رو پاک کرد و اروم از جاش بلند شد ....
خانوم: وای خانوم اینجایین ...کله عمارت رو دنبالتون گشتیم ...اینجا تو زیر شیروونی چی کار میکنین؟!
ات: آمم..چیزی نیست اومده بودم دنباله یه چیزی...(لبخنده مصنوعی)
خدمتکار: گریه کردین؟!
ات: چی ؟! ...نه نه ...اینجا یکم گرد و خاک زیاد بود اونا رفته تو چِشَم ....چیزی نیست..(لبخند مصنوعی)
خدمتکار: واقعا؟!
ات: اره بابا ...
ات سعی میکرد احساساتش رو جلو همه مخفی کنه ! ...دوست نداشت دیگران از احساساتش با خبر بشن ...پس برا اینکه بحث رو عوض کنه گفت ...
ات: حالا چرا صدام کردین؟!
خدمتکار: خب راستش موقعِ شامه و ...آقا گفتن بدون شما غذا نمیخورن و خواستن که شما رو هم صدا کنم ...
ات: هوم...پس بریم زیاد منتَظِرشون نذاریم ...
خدمتکار زود تر از از اتاق بیرون زد ....ات اروم اروم رفت سمت در و از اتاق خارج شد ....
☆★☆★☆★☆★☆
سره غذا ات فقط داشت با غذاش بازی میکرد و لب به هیچی نمیزد ....
نگاهای شوگا یه لحظه از رو ات برداشته نمیشد و ات هم خودش این نگاه هارو متوجه شده بود ولی توجهی نمیکرد ....
ات اینقدر با غذاش بازی کرد و فقط بهش خیره بود که آخره سر خانوم مین صداش دراومد ...
خانوم.مین: چیزی شده دخترم ؟!
ات: آاا نه چیزی نیست!....(لبخنده مصنوعی )
خانوم.مین: ولی آخه چیزی نمیخوری !
ات: میل ندارم ...
ات از جاش بلند شد و برگشت اتاقش ....دوست نداشت سر بحثی که ازش متنفر بود رو باز کنه ...
اروم رفت سمته بالکن و کناره نرده ها ایستاد ...
چشاش رو به آسمون دوخته بود و به ستاره ها نگاه میکرد! ...اینقدر تو حال و هوای خودش بود که متوجه ی اومدن شوگا به بالکن نشد ...
شوگا اروم به سمته ات قدم برداشت ! کناره نرده ها وایساد و جلو صورته ات دستش رو تکون داد ....ات که تازه به خودش اومده بود اروم سرش رو چرخوند و به شوگا نگاه کرد!
ات: کی اومدی؟!
شوگا: همین الان ...سردت نیست؟!
ات: چه فرقی به حاله تو میکنه ...(پکر)
ات خواست از بالکن بزنه بیرون که شوگا گرفت از دستش ....
شوگا: از دسته من ناراحتی! ...بخاطر همین شام نخوردی؟!
ات: چیه نکنه واست مهمه!!
ادامه دارد....
شاید یکم پارت بعد رو دیر بزارم😅
Part: ⁵ 🥂
بغض توی چشای ات جمع شده بود .... ولی واقعا دلیله این کارای شوگا این بود که ات یه بچه پرورشگاهیه؟! .....
☆★☆★☆★☆★☆★
سرش رو روی زانوش گذاشت بود و اروم گریه میکرد ....هنوز خاطرات بچگیش با شوگا داشت اذیتش میکرد....
تو حال و هوای خودش بود که صدای یکی از خدمتکارا که داشت صداش میکرد از افکارش کِشیدِش بیرون ! ....
خدمتکار: خانوم...خانوم!
ات اشکاش رو پاک کرد و اروم از جاش بلند شد ....
خانوم: وای خانوم اینجایین ...کله عمارت رو دنبالتون گشتیم ...اینجا تو زیر شیروونی چی کار میکنین؟!
ات: آمم..چیزی نیست اومده بودم دنباله یه چیزی...(لبخنده مصنوعی)
خدمتکار: گریه کردین؟!
ات: چی ؟! ...نه نه ...اینجا یکم گرد و خاک زیاد بود اونا رفته تو چِشَم ....چیزی نیست..(لبخند مصنوعی)
خدمتکار: واقعا؟!
ات: اره بابا ...
ات سعی میکرد احساساتش رو جلو همه مخفی کنه ! ...دوست نداشت دیگران از احساساتش با خبر بشن ...پس برا اینکه بحث رو عوض کنه گفت ...
ات: حالا چرا صدام کردین؟!
خدمتکار: خب راستش موقعِ شامه و ...آقا گفتن بدون شما غذا نمیخورن و خواستن که شما رو هم صدا کنم ...
ات: هوم...پس بریم زیاد منتَظِرشون نذاریم ...
خدمتکار زود تر از از اتاق بیرون زد ....ات اروم اروم رفت سمت در و از اتاق خارج شد ....
☆★☆★☆★☆★☆
سره غذا ات فقط داشت با غذاش بازی میکرد و لب به هیچی نمیزد ....
نگاهای شوگا یه لحظه از رو ات برداشته نمیشد و ات هم خودش این نگاه هارو متوجه شده بود ولی توجهی نمیکرد ....
ات اینقدر با غذاش بازی کرد و فقط بهش خیره بود که آخره سر خانوم مین صداش دراومد ...
خانوم.مین: چیزی شده دخترم ؟!
ات: آاا نه چیزی نیست!....(لبخنده مصنوعی )
خانوم.مین: ولی آخه چیزی نمیخوری !
ات: میل ندارم ...
ات از جاش بلند شد و برگشت اتاقش ....دوست نداشت سر بحثی که ازش متنفر بود رو باز کنه ...
اروم رفت سمته بالکن و کناره نرده ها ایستاد ...
چشاش رو به آسمون دوخته بود و به ستاره ها نگاه میکرد! ...اینقدر تو حال و هوای خودش بود که متوجه ی اومدن شوگا به بالکن نشد ...
شوگا اروم به سمته ات قدم برداشت ! کناره نرده ها وایساد و جلو صورته ات دستش رو تکون داد ....ات که تازه به خودش اومده بود اروم سرش رو چرخوند و به شوگا نگاه کرد!
ات: کی اومدی؟!
شوگا: همین الان ...سردت نیست؟!
ات: چه فرقی به حاله تو میکنه ...(پکر)
ات خواست از بالکن بزنه بیرون که شوگا گرفت از دستش ....
شوگا: از دسته من ناراحتی! ...بخاطر همین شام نخوردی؟!
ات: چیه نکنه واست مهمه!!
ادامه دارد....
شاید یکم پارت بعد رو دیر بزارم😅
- ۲۷.۱k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط