نبایدعاشقمیشدم
#نباید_عاشق_میشدم 🥂
Part: ⁶
ات دستش رو محکم از دسته شوگا درآورد و از بالکن زد بیرون ...برای اولین بار حسه پشیمونی سراغه شوگا اومده بود!...شوگا دستش رو روی قلبش فشار داد و از بالکن زد بیرون ...
ات پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و رو تخت دراز کشیده بود...شوگا اروم پتوی روی تخت رو روی ات انداخت و از اتاق بیرون زد ...ات نگاهی به پتو کرد و بعد نیم خیز شد...
☆★☆★☆★☆★☆
ساعت نزدیکای یک شب بود ..همه خوابیده بودن...اما شوگا توی حیاط راه میرفت و داشت به رفتار هایی که تا الان با ات داشته فکر میکرد ...واقعا رفتاراش درست بودن؟!...سنگی که جلوی پاش بود رو با پا زد و تا یه فاصله ای سنگ رفت ...شوگا کلافه دستی توی موهاش کشید و نفسش رو صدا دار بیرون داد ....
ات که کناره پنجره نشسته بود و به رفتار های غیر عادی شوگا نگاه میکرد یکم رو تاقچه جا به جا شد و پنجره رو باز کرد...سوز بدی اومد تو....هوا سرد بود ....ات پنجره رو بست و رفت سمت پتویی که توی اتاقش بود ورش داشت و دویید توی حیاط... تا پیشه شوگا بدون توقف دویید و کنارش نفس نفس زنان وایساد...
ات: بیا...(پتو رو گرفت سمته شوگا)
شوگا: چرا بیداری...
شوگا اروم پتو رو گرفت و دوره شونه های ات انداخت...
ات: ولی این پتو رو آوردم برا تو!
شوگا: نمیخواد سردم نیست!
ات با لجبازی پتو رو از رو شونه هاش برداشت و انداخت رو شونه های شوگا و خواست برگرده داخل عمارت که شوگا دستش رو گرفت ...
شوگا: بدون که بدجور پشیمونم!
ات از این حرفه شوگا شوکه شد! خیلی یهویی ..پشیمون ؟! ....
شوگا دسته ات رو ول کرد و به سمت تابه توی حیاط قدم برداشت...
ات متوجه ی تغیر رفتار های شوگا شده بود اما دلیل تغیر رفتارهاش رو نمیفهمید! ...پسری که از بچگی یه بند تو گوشه ات میخوند بچه پرورشگاهی الان نگرانه که یه وقت تو سرما نمونه ...یا اتفاقی واسش نیوفته! ..این اتفاقا عادی بودن؟!
ولی واقعا دلیله رفتار های شوگا چی بود؟! ....
ادامه دارد....
تر زدم...اصلا خوب نشد ولی چیز دیگه ای به ذهنم نمیومد😕 حالا...خوشتون اومد؟!
Part: ⁶
ات دستش رو محکم از دسته شوگا درآورد و از بالکن زد بیرون ...برای اولین بار حسه پشیمونی سراغه شوگا اومده بود!...شوگا دستش رو روی قلبش فشار داد و از بالکن زد بیرون ...
ات پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و رو تخت دراز کشیده بود...شوگا اروم پتوی روی تخت رو روی ات انداخت و از اتاق بیرون زد ...ات نگاهی به پتو کرد و بعد نیم خیز شد...
☆★☆★☆★☆★☆
ساعت نزدیکای یک شب بود ..همه خوابیده بودن...اما شوگا توی حیاط راه میرفت و داشت به رفتار هایی که تا الان با ات داشته فکر میکرد ...واقعا رفتاراش درست بودن؟!...سنگی که جلوی پاش بود رو با پا زد و تا یه فاصله ای سنگ رفت ...شوگا کلافه دستی توی موهاش کشید و نفسش رو صدا دار بیرون داد ....
ات که کناره پنجره نشسته بود و به رفتار های غیر عادی شوگا نگاه میکرد یکم رو تاقچه جا به جا شد و پنجره رو باز کرد...سوز بدی اومد تو....هوا سرد بود ....ات پنجره رو بست و رفت سمت پتویی که توی اتاقش بود ورش داشت و دویید توی حیاط... تا پیشه شوگا بدون توقف دویید و کنارش نفس نفس زنان وایساد...
ات: بیا...(پتو رو گرفت سمته شوگا)
شوگا: چرا بیداری...
شوگا اروم پتو رو گرفت و دوره شونه های ات انداخت...
ات: ولی این پتو رو آوردم برا تو!
شوگا: نمیخواد سردم نیست!
ات با لجبازی پتو رو از رو شونه هاش برداشت و انداخت رو شونه های شوگا و خواست برگرده داخل عمارت که شوگا دستش رو گرفت ...
شوگا: بدون که بدجور پشیمونم!
ات از این حرفه شوگا شوکه شد! خیلی یهویی ..پشیمون ؟! ....
شوگا دسته ات رو ول کرد و به سمت تابه توی حیاط قدم برداشت...
ات متوجه ی تغیر رفتار های شوگا شده بود اما دلیل تغیر رفتارهاش رو نمیفهمید! ...پسری که از بچگی یه بند تو گوشه ات میخوند بچه پرورشگاهی الان نگرانه که یه وقت تو سرما نمونه ...یا اتفاقی واسش نیوفته! ..این اتفاقا عادی بودن؟!
ولی واقعا دلیله رفتار های شوگا چی بود؟! ....
ادامه دارد....
تر زدم...اصلا خوب نشد ولی چیز دیگه ای به ذهنم نمیومد😕 حالا...خوشتون اومد؟!
- ۲۶.۱k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط