«عشق مافیا»
«عشق مافیا»
پارت ۸
جیسو ویو
دیشب بعد اینکه پیش کوک خوابیدم چون راحت نبودم هی میچرخیدم اینور اونور که بعد کوک بغلم کرد اون لحظه نمیتونستم حسمو توصیف کنم چون نمیدونستم چیکار کنم منم بغلش کردم فک کنم ازش خوشم میاد.
کوک ویو
دیشب که جیسو اومد پیش کن خوابید حس عجیبی داشتم چون دیدم خوابش نمیبره بغلش کردم نمیدونم چرا شاید چون عاشقش بودم اونم بغلم کرد ولی فک نکنم اون از من خوشش بیاد
کوک : جیسو بیدار شو صبح شده
جیسو : باشه بذار یکم دیگه بخوابم
کوک : (حلش داد از تخت پایین)
جیسو : آخخخخخ وحشی الان پامیشم میرم دیگه
*بعد در و بست و رفت
جیسو ویو
امروز مدرسه داریم باید سریع آماده شم
کوک : حاضری دیرمون میشه ها
جیسو : اومدم
*کوک و جیسو رفتن
جیسو : دیشب..
کوک : حرفشو نزن
جیسو : باشه
*رسیدن مدرسه وقتی رفتن تو حیاط همه داشتن چپ چپ نگاشون میکردن چون باهم اومدن
یکی از همکلاسیا: به نظرت باهم قرار میذارن
یکی دیگه : فک نکنم اخه کوک سمت هیچکس نمیره
جیسو ویو
امروز صبح وقتی رفتیم مدرسه همه مارو یجوری نگاه میکردن حس خوبی نداشتم
لیا : پارسال دوست امسال آشنا نگرانت بودم دختر حداقل یه زنگ بهم میزدی
جیسو : حوصله ندارم تو این چن روز کلی اتفاق افتاد حالا دوباره باید برات تعریف کنم الانم دیگه با کوک زندگی می کنم
لیا : چیییییییییی؟ با کوککک ؟ منظورت چیههه؟ چرا ؟ چجوری؟
جیسو : راستش قضیه بر اون شبه من بهت الکی گفتم تو مهمونی کسی چیزیش نشده ول کن بهتره برات تعریف نکنم میترسم بفهمه یه بلایی سرم بیاره
لیا : باید بگی اگه بدونم چی شده شاید بتونم کمکت کنم
جیسو : کمکی نمیتونی کنی ولی میگم اون شب وقتی رفتم ببینم چیشده دیدم کوک یه زنه رو با تفنگ کشته اون شایع ها درست بود کوک مافیاست اون منو دید و گفت حالا که من می دونم مافیاست یا باید بمیرم یا با اون زنگی کنم
لیا : خوب هیچ راهی نیست ؟ بلایی سرت نیاورد تو خونش ؟
جیسو : نه تا الان که اتفاقی نیفتاده ولی تو مدرسه همه جا شایعه شده که ما باهم قرار میذاریم
کوک : خوب چه خبره اینجا راجع به من حرف می زدین ؟ زنگ خورده لیا نمیخوای بری تو کلاس
لیا : باشه الان میرم
جیسو : وایسا لیا..
کوک : خب خب شما فعلا جایی نمیری...
پارت ۸
جیسو ویو
دیشب بعد اینکه پیش کوک خوابیدم چون راحت نبودم هی میچرخیدم اینور اونور که بعد کوک بغلم کرد اون لحظه نمیتونستم حسمو توصیف کنم چون نمیدونستم چیکار کنم منم بغلش کردم فک کنم ازش خوشم میاد.
کوک ویو
دیشب که جیسو اومد پیش کن خوابید حس عجیبی داشتم چون دیدم خوابش نمیبره بغلش کردم نمیدونم چرا شاید چون عاشقش بودم اونم بغلم کرد ولی فک نکنم اون از من خوشش بیاد
کوک : جیسو بیدار شو صبح شده
جیسو : باشه بذار یکم دیگه بخوابم
کوک : (حلش داد از تخت پایین)
جیسو : آخخخخخ وحشی الان پامیشم میرم دیگه
*بعد در و بست و رفت
جیسو ویو
امروز مدرسه داریم باید سریع آماده شم
کوک : حاضری دیرمون میشه ها
جیسو : اومدم
*کوک و جیسو رفتن
جیسو : دیشب..
کوک : حرفشو نزن
جیسو : باشه
*رسیدن مدرسه وقتی رفتن تو حیاط همه داشتن چپ چپ نگاشون میکردن چون باهم اومدن
یکی از همکلاسیا: به نظرت باهم قرار میذارن
یکی دیگه : فک نکنم اخه کوک سمت هیچکس نمیره
جیسو ویو
امروز صبح وقتی رفتیم مدرسه همه مارو یجوری نگاه میکردن حس خوبی نداشتم
لیا : پارسال دوست امسال آشنا نگرانت بودم دختر حداقل یه زنگ بهم میزدی
جیسو : حوصله ندارم تو این چن روز کلی اتفاق افتاد حالا دوباره باید برات تعریف کنم الانم دیگه با کوک زندگی می کنم
لیا : چیییییییییی؟ با کوککک ؟ منظورت چیههه؟ چرا ؟ چجوری؟
جیسو : راستش قضیه بر اون شبه من بهت الکی گفتم تو مهمونی کسی چیزیش نشده ول کن بهتره برات تعریف نکنم میترسم بفهمه یه بلایی سرم بیاره
لیا : باید بگی اگه بدونم چی شده شاید بتونم کمکت کنم
جیسو : کمکی نمیتونی کنی ولی میگم اون شب وقتی رفتم ببینم چیشده دیدم کوک یه زنه رو با تفنگ کشته اون شایع ها درست بود کوک مافیاست اون منو دید و گفت حالا که من می دونم مافیاست یا باید بمیرم یا با اون زنگی کنم
لیا : خوب هیچ راهی نیست ؟ بلایی سرت نیاورد تو خونش ؟
جیسو : نه تا الان که اتفاقی نیفتاده ولی تو مدرسه همه جا شایعه شده که ما باهم قرار میذاریم
کوک : خوب چه خبره اینجا راجع به من حرف می زدین ؟ زنگ خورده لیا نمیخوای بری تو کلاس
لیا : باشه الان میرم
جیسو : وایسا لیا..
کوک : خب خب شما فعلا جایی نمیری...
۲۳.۲k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.