Pt5
Pt5
کوک:صدات در بیاد کارت تمومه سرشو تکون داد از هم فاصله گرفتن کوک:اینجا چه غلطی میکنی همونطور که سرش پایین بود لب زد ا.ت:فقط دنبال آیینه میگشتم موهامو مرتب کنم ببخشید ارباب دیگه تکرار نمیشه کوک:تویه خدمتکاری و اجازه نداری خود سر برا خودت بگردی این جرعت رو از کجا پیدا کرده بود که سرشو بالا گرفت و تو چشا پسر نگاه کرد ا.ت:درسته خدمتکارم ولی بردتون نیستم من اینجام و به زودی هم از اینجا میرم آروم زد به سینه کوک کوک اول شوکه شد از همین گستاخی دخترک دخترک میتونست چشا قرمز پسر از رو عصبانیت رو بفهمه یهو دستمو محکم گرفت سه تا پله بردم بالا و رید به یه اتاق که ته راه رو بود و بردنم اونجا و درام کرد تو اتاق درم بست برگشتم چراغ قرمز روشن بود و پره وسیله شکنجه رفت سراغ یه سراغ میله ای کوک:هرزه(داد)تو چطور جرعت کردی تو رویه من زبون باز کنی با هر ضربه که بهت میزنم میشماری ا.ت:ا ارباب چشاشو بست کوک:بشمار(داد) پسرک شلاق رو رو بدن ضعیف و سفید دخترک فرود آورد و با همه قدرتش اونو میزد ا.ت هم میشمارد ا.ت:۱....آخ....۲....۳ ا ارباب لط کوک:خفه شو از اول(داد) ا.ت:یک...آخ دو..۵۰....آخ...۱۰۰کوک خسته شد و شلاق رو انداخت کنار و رفت لباسایه دخترک رو تو تنش جر داد و.....
دخترک بی جون رو زمین افتاده بود کوک بدون توجه بهش رفت بیرون دخترک بعد چند قطره اشک از هوش رفت و آخرین چیزی که گفت این بود ا.ت:ب..بابا و بیهوش شد سه روز بود اونجا بود و هیچکس خبر نداشت از اون طرف کوک کوک فکر میکرد صدایی ازش میاد ولی هیچی کوک بلند شد سمت اتاق شکنجه رفت درشو باز کرد و دخترک رو بی جون رو زمین رفت با پا زد بهش ولی دخترک عرق کرده بود و سخت نفس میکشید بغلش کرد و بردش تویه اتاق و زنگ زد دکتر رو تخت نشسته بود که دکتر اومد جیهوپ:کوک بهم زنگ زدی کوک:آره هیونگ اون دختر رو معاینه کن جیهوپ:خدایه من چیکارش کردی کوک:گستاخی کرد جیهوپ:قرصاتو نخوردی باز کوک:حرف نزن معاینش کن جیهوپ ا.ت رو معاینه کرد و بدنشو باند پیچی کرد صورت دخترک رو با آب تمیز کرد که دخترک کمی لرزید
کوک:صدات در بیاد کارت تمومه سرشو تکون داد از هم فاصله گرفتن کوک:اینجا چه غلطی میکنی همونطور که سرش پایین بود لب زد ا.ت:فقط دنبال آیینه میگشتم موهامو مرتب کنم ببخشید ارباب دیگه تکرار نمیشه کوک:تویه خدمتکاری و اجازه نداری خود سر برا خودت بگردی این جرعت رو از کجا پیدا کرده بود که سرشو بالا گرفت و تو چشا پسر نگاه کرد ا.ت:درسته خدمتکارم ولی بردتون نیستم من اینجام و به زودی هم از اینجا میرم آروم زد به سینه کوک کوک اول شوکه شد از همین گستاخی دخترک دخترک میتونست چشا قرمز پسر از رو عصبانیت رو بفهمه یهو دستمو محکم گرفت سه تا پله بردم بالا و رید به یه اتاق که ته راه رو بود و بردنم اونجا و درام کرد تو اتاق درم بست برگشتم چراغ قرمز روشن بود و پره وسیله شکنجه رفت سراغ یه سراغ میله ای کوک:هرزه(داد)تو چطور جرعت کردی تو رویه من زبون باز کنی با هر ضربه که بهت میزنم میشماری ا.ت:ا ارباب چشاشو بست کوک:بشمار(داد) پسرک شلاق رو رو بدن ضعیف و سفید دخترک فرود آورد و با همه قدرتش اونو میزد ا.ت هم میشمارد ا.ت:۱....آخ....۲....۳ ا ارباب لط کوک:خفه شو از اول(داد) ا.ت:یک...آخ دو..۵۰....آخ...۱۰۰کوک خسته شد و شلاق رو انداخت کنار و رفت لباسایه دخترک رو تو تنش جر داد و.....
دخترک بی جون رو زمین افتاده بود کوک بدون توجه بهش رفت بیرون دخترک بعد چند قطره اشک از هوش رفت و آخرین چیزی که گفت این بود ا.ت:ب..بابا و بیهوش شد سه روز بود اونجا بود و هیچکس خبر نداشت از اون طرف کوک کوک فکر میکرد صدایی ازش میاد ولی هیچی کوک بلند شد سمت اتاق شکنجه رفت درشو باز کرد و دخترک رو بی جون رو زمین رفت با پا زد بهش ولی دخترک عرق کرده بود و سخت نفس میکشید بغلش کرد و بردش تویه اتاق و زنگ زد دکتر رو تخت نشسته بود که دکتر اومد جیهوپ:کوک بهم زنگ زدی کوک:آره هیونگ اون دختر رو معاینه کن جیهوپ:خدایه من چیکارش کردی کوک:گستاخی کرد جیهوپ:قرصاتو نخوردی باز کوک:حرف نزن معاینش کن جیهوپ ا.ت رو معاینه کرد و بدنشو باند پیچی کرد صورت دخترک رو با آب تمیز کرد که دخترک کمی لرزید
۱۰.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.