چند پارتی از جین
چند پارتی از جین
پارت ۳
پارت آخر
با دیدن صحنه جلوم خونم به جوش اومد اون ات بود که داشت با یک دختر میرقصید و لباسش بی نهایت باز و کوتاه بود من دوست داشتم ات لباس باز و کوتاه بپوشه اما تو خونه و فقط برای خودم سریع رفتم سمتش دستش و کشیدم و بردم بیرون داخل کوچه که کسی نباشه سریع گفتم
جین: تو با اجازه کی اومدی بار با اجازه کی این لباس رو پوشیدی مگه من بهت نگفتم خوشم نمیاد بری بار (عصبی بلند)
ویو ات
بغض بدی داشتم ولی باید از خودم دفاع میکردم اون حق نداشت اینجوری صحبت کنه
ات:ساکت شو تو ح..ق ندا..ری با..من این...جوری صحبت ک..نی وق.تی روم دست بل..ند کردی و بعد گذاشتی رفتی برای اینکه تو خوش..ت بیاد اون لباس رو پوشیدم
ویو جین
ات راست میگه من زیاده رَوی کردم حقش نبود اینجوری باهاش حرف بزنم تو فکر بودم که یهو ات افتاد بغلم سریع گرفتمش بغلش کردم رفتم سمت ماشین و سریع روشن کردم و رفتم سمت بیمارستان
فلش بک به ۳۰ دقیقه بعد
ویو جین
ات رو برده بودن بخش اورژانس پشت در بودم که دکتر اومد سریع رفتم سمتش و گفتم
جین: آقای دکتر حال همسرم خوبه
دکتر با یک لبخند آرامش بخشی گفت
دکتر:نگران نباشید حالشون خوبه به خاطر بارداری بوده
گیج شدم گفتم
جین:ات بارداره؟
دکتر:بله مگه نمیدونستید تبریک میگم همسرتون ۲ ماهه بارداره
دکتر بعد از حرفش رفت یعنی من دارم بابا میشم
جین:هورااااا من دارم بابا میشم
رفتم سمت اتاق ات آروم درو باز کردم وارد اتاق شدم دیدم ات خوابی آروم روی صندلی کنار تخت نشستم و گفتم
جین:منو ببخش فرشته کوچولو ی من که اذیتت کردم واقعا معذرت میخوام
ات:اشکالی نداره(بی حال)
جین:چی تو بیداری؟
ات آروم لای چشماش رو باز کرد و گفت
ات:آره
جین:پس بزار یک چیزی بگم
کمی مکث کردم و ادامه دادم
حین:داریم مامان بابا میشیم
ات از خوشحالی چشماش پر از اشک شد و هردو با خوبی خوشی زندگی کردن
پایان.♡
بچه ها این اولین چندپارتی بود که نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد.🥰🥰
پارت ۳
پارت آخر
با دیدن صحنه جلوم خونم به جوش اومد اون ات بود که داشت با یک دختر میرقصید و لباسش بی نهایت باز و کوتاه بود من دوست داشتم ات لباس باز و کوتاه بپوشه اما تو خونه و فقط برای خودم سریع رفتم سمتش دستش و کشیدم و بردم بیرون داخل کوچه که کسی نباشه سریع گفتم
جین: تو با اجازه کی اومدی بار با اجازه کی این لباس رو پوشیدی مگه من بهت نگفتم خوشم نمیاد بری بار (عصبی بلند)
ویو ات
بغض بدی داشتم ولی باید از خودم دفاع میکردم اون حق نداشت اینجوری صحبت کنه
ات:ساکت شو تو ح..ق ندا..ری با..من این...جوری صحبت ک..نی وق.تی روم دست بل..ند کردی و بعد گذاشتی رفتی برای اینکه تو خوش..ت بیاد اون لباس رو پوشیدم
ویو جین
ات راست میگه من زیاده رَوی کردم حقش نبود اینجوری باهاش حرف بزنم تو فکر بودم که یهو ات افتاد بغلم سریع گرفتمش بغلش کردم رفتم سمت ماشین و سریع روشن کردم و رفتم سمت بیمارستان
فلش بک به ۳۰ دقیقه بعد
ویو جین
ات رو برده بودن بخش اورژانس پشت در بودم که دکتر اومد سریع رفتم سمتش و گفتم
جین: آقای دکتر حال همسرم خوبه
دکتر با یک لبخند آرامش بخشی گفت
دکتر:نگران نباشید حالشون خوبه به خاطر بارداری بوده
گیج شدم گفتم
جین:ات بارداره؟
دکتر:بله مگه نمیدونستید تبریک میگم همسرتون ۲ ماهه بارداره
دکتر بعد از حرفش رفت یعنی من دارم بابا میشم
جین:هورااااا من دارم بابا میشم
رفتم سمت اتاق ات آروم درو باز کردم وارد اتاق شدم دیدم ات خوابی آروم روی صندلی کنار تخت نشستم و گفتم
جین:منو ببخش فرشته کوچولو ی من که اذیتت کردم واقعا معذرت میخوام
ات:اشکالی نداره(بی حال)
جین:چی تو بیداری؟
ات آروم لای چشماش رو باز کرد و گفت
ات:آره
جین:پس بزار یک چیزی بگم
کمی مکث کردم و ادامه دادم
حین:داریم مامان بابا میشیم
ات از خوشحالی چشماش پر از اشک شد و هردو با خوبی خوشی زندگی کردن
پایان.♡
بچه ها این اولین چندپارتی بود که نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد.🥰🥰
- ۳.۷k
- ۲۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط