عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part92

به آنا مسیج دادم آدرس کافه رو هم براش فرستادم.
وارد کافه شدم فضای تاریک و آهنگ ملایم خارجی حس و حالم رو بدتر می‌کرد، روی صندلی نشستم گوشیم رو برداشتم یکم توی گوشیم چرخی زدم که اومدن آنا؛ گوشیم رو خاموش کردم کنار روی میز گذاشتم.
کیفش رو گذاشت رو میز...
- سلام.
فقط سرم رو تکون دادم، وقتی نشست گارسون اومد سمتمون؛ یه پسر بیست ساله بود ولی چهره‌ی جذابی داشت، چشم‌‌هاش به رنگ آبی آسمونی بود که جذابیتش رو چند برابر می‌کرد.
- قهوه تلخ، مثل حال خودم تلخ باشه.
آنا با حرفم سرش رو بلند کرد نگاهم کرد؛ اما با تعجب، انگار با این حرفم جا خورد.
پسره نگاهی بهم کرد و چیزی رو که گفته بودم رو یادداشت کرد.
- برای من قهوه، شیرین باشه لطفاً.
با رفتن گارسون خیره شدم به آنا...
- دیگه مشکلی نداری، امروز ساعت دو بعدازظهر تمام کابوس تلخت از بین میره.
با تعجب پرسید:
- کی؟
خندیدم...
- هر دوتاش؛ هم کیوان و هم من، البته من تا شب...
اخمی کرد، لبخند زدم همیشه تضاد رفتارهاش بودم.
- خیلی سریع همه چی داره تموم میشه، الان دو هفته‌س که همه کارها رو کردم و خداروشکر بدونِ...
یهو وسط حرفم مکث کردم؛ ولی فوراً ادامه دادم:
- خداروشکر که تا عقد و عروسی کشیده نشد.
- یعنی واقعاً کیوان دیگه نیست؟ وای خیلی خوشحالم.
سرم رو تکون دادم تلخندی زدم، ای کاش منم خوشحال بودم، کاشکی این دروغ تا آخر بود... خیره شدم به انگشت‌های دستم...
- حالا می‌تونی قشنگ به هدفت فکر کنی.

در کامنت...
دیدگاه ها (۱۵)

#عشق_باطعم_تلخ #part93فرحان با دو اومد سمتم...- پرهام نگو که...

#عشق_باطعم_تلخ #part94با صدای زنگ در، شالم رو سرم کردم در رو...

#عشق_باطعم_تلخ #part91مثل همیشه ساعت سه رسیدم خونه خسته بودم...

#عشق_باطعم_تلخ #part90دستم رو کشیدم روی صورتم ادامه دادم:- م...

بیب من برمیگردمپارت : 70قرص رو خوردم بلند شدم پ خواستم برم ا...

اولین دیدار

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط