My attractive vampire🩸🖤 (P9)
My attractive vampire🩸🖤 (P9)
تو قراره به زودی ماله من بشی پرنسس
از زبان ا.ت : با کلمه ای که شنیدم گفت تو قراره ماله من بشی نمیتونستم حرف بزنم یعنی قرار نیست هیچ وقت برگردم پیش پدر و مادرم داشت بغضم میترکید که زدم زیر گریه...
تهیونگ " دیدم ا.ت داشت بغض میکرد که زد زیر گریه یعنی چی شده
تهیونگ : چیشده باز
ا.ت : *در حال هق هق کردن*
تهیونگ ا.ت را در آغوش خود میگیرد*
تهیونگ : چیشده انقدر گریه میکنی هوم؟
ا.ت : یعنی هق قرار نیست هق پدر و مادرم ببینم*گریه*
از زبان تهیونگ : وقتی اسم پدر و مادرش آورد اعصابم به شدت خراب شد..
تهیونگ : خودتو بخاطره اونا ناراحت نکن تو قراره زندگی جدید داشته باشی پرنسس کوچولو*سرد،جدی*
چند ساعت بعد :
از زبان ا.ت : رفتیم بیرون کل بادیگارد به اون پسر خم میکردن منم با خودم گفتم اگه منم علیاحضرت بشم این کارا من میکنن ذوق زده به تهیونگ زل میزدم اون...واقعا خیلی جذابهه نشستیم تو هواپیما مخصوص اون پسر شدیم که یاد پدر و مادرم افتادم میدونم اونا الان نگران من هستن که قطره ای اشک از چشام افتاد ولی چون احساس میکردم خواب آلودی بهم میومد و سیاهی...
تهیونگ" سوار هواپیما مخصوص شدیم ا.ت تو بغلم خوابیده بود اههههه این دختر وقتی به چهرش زل زدم رو گونش اشک میچکید فهمیدم گریه میکرد با شست انگشتم اشک هایی که از اون مروارید مشکی میچکید پاک کردم رو سرش بوسه ای گذاشتم.
چند ساعت بعد*
از زبان تهیونگ :
رسیده بودیم به سرزمین ا.ت هم هنوز خواب بود اونو آروم داشتم بیدار میکردم دلم نمیومد از خواب نازش بیدارش کنم..
تهیونگ : ا.ت....ا.ت...ا.ت!
ا.ت : هوم چیشده*با صدای خواب،کیوت*
تهیونگ : اهههههه لعنتی
ا.ت : چیشده*تعجب*
تهیونگ : دلم میخواد بخورمت
ا.ت با ترس به تهیونگ زل میزنه*
تهیونگ : *جر میخوره*
ا.ت : چرا میخندی
تهیونگ : دختر تو باور کردی
ا.ت : مگه خون آشام ها انسان نمی...وایسا ببینم چی گفتی
تهیونگ *جر میخوره مجدد*
تهیونگ : پاشو بریم عمارت....
ا.ت : عمارت؟
از زبان ا.ت
بعد از اینکه از هواپیما مخصوص اون پسره پیاده شدیم دیدم یه جا عمارت بود بنظر میومد ترسناک بود خودمو پشت اون پسر قایم کردم...
تهیونگ : هوم؟
تهیونگ : چیزی شده ترسیدی؟
ا.ت : نه نترسیدم
تهیونگ : معلومه، بیا بریم داخل
چند مین بعد*
ا.ت : راستی میتونم یه سوال بپرسم
تهیونگ : بپرس
ا.ت : اسمت چیه؟
تهیونگ : کیم تهیونگ، تو چی؟
ا.ت : منم چوی ا.ت هستم
ا.ت" وقتی گفتم چوی ا.ت هستم یه لحظه وایساد برگشت سمت من با تعجب گفت...
تهیونگ : تو چی گفتی*متعجب*
ادامه داره...
تو قراره به زودی ماله من بشی پرنسس
از زبان ا.ت : با کلمه ای که شنیدم گفت تو قراره ماله من بشی نمیتونستم حرف بزنم یعنی قرار نیست هیچ وقت برگردم پیش پدر و مادرم داشت بغضم میترکید که زدم زیر گریه...
تهیونگ " دیدم ا.ت داشت بغض میکرد که زد زیر گریه یعنی چی شده
تهیونگ : چیشده باز
ا.ت : *در حال هق هق کردن*
تهیونگ ا.ت را در آغوش خود میگیرد*
تهیونگ : چیشده انقدر گریه میکنی هوم؟
ا.ت : یعنی هق قرار نیست هق پدر و مادرم ببینم*گریه*
از زبان تهیونگ : وقتی اسم پدر و مادرش آورد اعصابم به شدت خراب شد..
تهیونگ : خودتو بخاطره اونا ناراحت نکن تو قراره زندگی جدید داشته باشی پرنسس کوچولو*سرد،جدی*
چند ساعت بعد :
از زبان ا.ت : رفتیم بیرون کل بادیگارد به اون پسر خم میکردن منم با خودم گفتم اگه منم علیاحضرت بشم این کارا من میکنن ذوق زده به تهیونگ زل میزدم اون...واقعا خیلی جذابهه نشستیم تو هواپیما مخصوص اون پسر شدیم که یاد پدر و مادرم افتادم میدونم اونا الان نگران من هستن که قطره ای اشک از چشام افتاد ولی چون احساس میکردم خواب آلودی بهم میومد و سیاهی...
تهیونگ" سوار هواپیما مخصوص شدیم ا.ت تو بغلم خوابیده بود اههههه این دختر وقتی به چهرش زل زدم رو گونش اشک میچکید فهمیدم گریه میکرد با شست انگشتم اشک هایی که از اون مروارید مشکی میچکید پاک کردم رو سرش بوسه ای گذاشتم.
چند ساعت بعد*
از زبان تهیونگ :
رسیده بودیم به سرزمین ا.ت هم هنوز خواب بود اونو آروم داشتم بیدار میکردم دلم نمیومد از خواب نازش بیدارش کنم..
تهیونگ : ا.ت....ا.ت...ا.ت!
ا.ت : هوم چیشده*با صدای خواب،کیوت*
تهیونگ : اهههههه لعنتی
ا.ت : چیشده*تعجب*
تهیونگ : دلم میخواد بخورمت
ا.ت با ترس به تهیونگ زل میزنه*
تهیونگ : *جر میخوره*
ا.ت : چرا میخندی
تهیونگ : دختر تو باور کردی
ا.ت : مگه خون آشام ها انسان نمی...وایسا ببینم چی گفتی
تهیونگ *جر میخوره مجدد*
تهیونگ : پاشو بریم عمارت....
ا.ت : عمارت؟
از زبان ا.ت
بعد از اینکه از هواپیما مخصوص اون پسره پیاده شدیم دیدم یه جا عمارت بود بنظر میومد ترسناک بود خودمو پشت اون پسر قایم کردم...
تهیونگ : هوم؟
تهیونگ : چیزی شده ترسیدی؟
ا.ت : نه نترسیدم
تهیونگ : معلومه، بیا بریم داخل
چند مین بعد*
ا.ت : راستی میتونم یه سوال بپرسم
تهیونگ : بپرس
ا.ت : اسمت چیه؟
تهیونگ : کیم تهیونگ، تو چی؟
ا.ت : منم چوی ا.ت هستم
ا.ت" وقتی گفتم چوی ا.ت هستم یه لحظه وایساد برگشت سمت من با تعجب گفت...
تهیونگ : تو چی گفتی*متعجب*
ادامه داره...
۱۷.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.