کپی ممنوع🚫
#کپی_ممنوع🚫
#آمنهاحمدی
#پارت_18
دلیل انتخاب اونم به همین دلیل بود، البته بیشتر جبر مادرم که هول هولی دارم زن می گیرم.
وگرنه عشق واقعی هنوز در خونه ی قلبم نزده رعنا رو اتفاقی توی دورهمه های دوستانه دیدم همیشه به روز شیک پوش به خودش میرسه خوش لباسه.
مخصوصاً بعد از نیلوفر اصلاً قصد نداشتم بیشتر بخاطر این که نمی تونستم به نهال برسم می خواستم ازدواج کنم نیلوفر رو هم مادرم معرفی کرده بود که سر زا رفت.
الان که نهال هفت ماهشِ رعنا یه ماه به زندگیم اومده زن زیبا رو، و چشم رنگی با این چشمهای سبز و زیباش آدم و مست می کرد.
سرم و بلند کردم نگاهم به صورت زیبای رعنا و چشمهای سبزش گره خورد با این که سی وسه سالشه به قول خودش یه دختر نوجوان داره اما انگار نه انگار سی وسه سالشه.
صدای فین فینش اومد سرش روی سینه ام کشیدم.
-آروم باش پیداشون می کنیم.
چشمهاش با اطمینان روی هم گذاشتم
کمی گذاشت که درست همانی که چندتا دکمه ام باز بود پیراهنم رو کنار زد روی عضلات سفت و محکم سینه ی لختم بوسه ای زد.
-ممنونم که هستی.
#پارت_19
درجوابش فقط لبخندی زدم، ساعت ها توی خیابان این طرف اون طرف رفتیم ولی ازشون خبری نبود خسته و کلافه شده بودم.
ساعت یازده شب بود که رعنا بلند زیر گریه کرد.
-الان چکار کنم؟!
خدایا جواب بقیه رو چی بدم؟!
اخم الود و خسته به جاده زل زده بودم با خودم فکرد می کردم.
-این زن اصلاً نگران بچه اشِ؟!
چرا فقط نگران جواب این و اون؟!
گوشه ی لبم گاز گرفتم.
-اگه اصلاً به فکر اینکه کسی به ناموسش دست درازی کنه هست؟!
فقط داشت اشک تمساح می ریخت روی اعصابم می رفت یه دفعه صدای گوشیش شنیدم.
با فین فین سریع به گوشیش چنگ زد نگاهم به اسم محراب گره خورد اخم ها به گره خورد.
این مردک کیه این وقت شب به زنم میزنه؟!
خیلی کلافه بودم، خیلی زنگ خوره داره که این و غیرتم برنمیداره.
-جانم محراب جان چیزی شده.
از جانم گفتنش دستم روی فرمان مشت شد، مکثی کرد.
-اعع اومدن پیش تو؟!
عصبی صداش بالا برد.
-کل تهران زیر پامون گذاشتیم چرا زودتر خبر ندادید؟!
از شنیدن حرفش نفس کلافه ای کشید کنار جاده نگه داشتم.
-باشه لوکیش برام بفرست.
-وای خداروشکر بازهم خوبه که توی شب این شهر لعنتی جای امن بودند.
اشکهاش پاک کرد همین قطع کرد طرفش برگشتم.
-خوبه پیداشون شد، بسه خودت و کشتی.
مکثی کردم.
-حالا محراب کیه؟!
#آمنهاحمدی
#پارت_18
دلیل انتخاب اونم به همین دلیل بود، البته بیشتر جبر مادرم که هول هولی دارم زن می گیرم.
وگرنه عشق واقعی هنوز در خونه ی قلبم نزده رعنا رو اتفاقی توی دورهمه های دوستانه دیدم همیشه به روز شیک پوش به خودش میرسه خوش لباسه.
مخصوصاً بعد از نیلوفر اصلاً قصد نداشتم بیشتر بخاطر این که نمی تونستم به نهال برسم می خواستم ازدواج کنم نیلوفر رو هم مادرم معرفی کرده بود که سر زا رفت.
الان که نهال هفت ماهشِ رعنا یه ماه به زندگیم اومده زن زیبا رو، و چشم رنگی با این چشمهای سبز و زیباش آدم و مست می کرد.
سرم و بلند کردم نگاهم به صورت زیبای رعنا و چشمهای سبزش گره خورد با این که سی وسه سالشه به قول خودش یه دختر نوجوان داره اما انگار نه انگار سی وسه سالشه.
صدای فین فینش اومد سرش روی سینه ام کشیدم.
-آروم باش پیداشون می کنیم.
چشمهاش با اطمینان روی هم گذاشتم
کمی گذاشت که درست همانی که چندتا دکمه ام باز بود پیراهنم رو کنار زد روی عضلات سفت و محکم سینه ی لختم بوسه ای زد.
-ممنونم که هستی.
#پارت_19
درجوابش فقط لبخندی زدم، ساعت ها توی خیابان این طرف اون طرف رفتیم ولی ازشون خبری نبود خسته و کلافه شده بودم.
ساعت یازده شب بود که رعنا بلند زیر گریه کرد.
-الان چکار کنم؟!
خدایا جواب بقیه رو چی بدم؟!
اخم الود و خسته به جاده زل زده بودم با خودم فکرد می کردم.
-این زن اصلاً نگران بچه اشِ؟!
چرا فقط نگران جواب این و اون؟!
گوشه ی لبم گاز گرفتم.
-اگه اصلاً به فکر اینکه کسی به ناموسش دست درازی کنه هست؟!
فقط داشت اشک تمساح می ریخت روی اعصابم می رفت یه دفعه صدای گوشیش شنیدم.
با فین فین سریع به گوشیش چنگ زد نگاهم به اسم محراب گره خورد اخم ها به گره خورد.
این مردک کیه این وقت شب به زنم میزنه؟!
خیلی کلافه بودم، خیلی زنگ خوره داره که این و غیرتم برنمیداره.
-جانم محراب جان چیزی شده.
از جانم گفتنش دستم روی فرمان مشت شد، مکثی کرد.
-اعع اومدن پیش تو؟!
عصبی صداش بالا برد.
-کل تهران زیر پامون گذاشتیم چرا زودتر خبر ندادید؟!
از شنیدن حرفش نفس کلافه ای کشید کنار جاده نگه داشتم.
-باشه لوکیش برام بفرست.
-وای خداروشکر بازهم خوبه که توی شب این شهر لعنتی جای امن بودند.
اشکهاش پاک کرد همین قطع کرد طرفش برگشتم.
-خوبه پیداشون شد، بسه خودت و کشتی.
مکثی کردم.
-حالا محراب کیه؟!
۳۴.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.