کپی ممنوع🚫
#کپی_ممنوع🚫
#آمنهاحمدی
#پارت_14
هراسان و پریشان ادادمه داد:
-وای خدا اگه براشون اتفاقی بیافته جواب داداشم و خواهرم چی بدم؟!
خواستم چیزی بگم که هنوز درست وحسابی نفسی نگرفته بود که ادامه داد:
-تک دختر عموش هم همراهشون اگه توی این شهر غریب گیر آدم ناتویی افتاده باشند چه خاکی به سرم کنم چهار تا دختربچه تنهای می خوان چه غلطی بکنند؟!
باهقهق نالید:
-خدایا خودت رحم.
خواهرم گفت صبح زود بچه راه افتادند تا الان باید رسیده باشند اما ازشون خبری نیست.
لبم وگاز گرفتم خونسرد گفتم:
-باشه آرامش خودت رو حفظ کن و الکی خود خوری نکن بگو الان دقیقاً کجایی بعدشم یه کم فکر کن شاید رفتند خونه فامیلی، آشنایی..
بابغض ادامه داد:
-نه اونا که کسی رو نمی شناسند، بشناسند هم آدرس کسی رو ندارند اولین باری که از خونه و شهرشون دور شدند.
جفت ابروهام بالا پریدند.
-که اینطور خیلی خب.
خودت رو نکش حالا بیا خونه بریم پیش پلیس.
بعدش میریم به بیمارستانها یه سری میزنیم و پرس وجو می کنیم حتماً پیداشون می کنیم یا خبری ازش می گیریم.
باغصه وصدای گرفته ای زمزمه کرد:
-باشه عشقم، خدا کنه خبری بشه.
کلافه بافکر مشغول طرف مبل رفتم، روی مبل لم دادم که چشمم به چیزی قرمز رنگ بین کوسن ها گره خورد اون برداشتم.
-یه کش موی دخترانه؟!
#پارت_15
یه دفعه یاد اون ورجکهای که چند ساعت پیش روی همین مبل بالا وپایین می پردیدن افتاد، مثل برق گرفته از جام بلند شدم دهنم یه متر باش شد.
-اون زلزله ها نکنه..؟!
کف دستم و محکم به پیشونیم زدم یاد حرفهای مینا گفتم که گفت اونا گفتند فامیل رعنا هستند.
با تمام توان داد زدم:
-مینا.. مینا؟!
مینا نگران وسراسیمه به سمتم پاتند کرد.
-مینا قاسم کجاست با اون دخترها چکار کرد؟!
آب دهنش قورت داد.
-همون طوری که گفتید بیرونشون کرد.
عصبی دستم وتکان دادم.
-زود قاسم رو خبر کن.
سریع شماره رعنا رو گرفتم همه چیز براش تعریف کردم که عصبی جیغ کشید چطور تونستی اون بچه ها رو آواره کوچه و خیابون کنی؟!
همین گوشی رو قطع کردم، کلافه به موهام چنگ انداختم روبه روی دیوار شیشه ای به باغ زل زدم که صدای قاسم من و به خودم آورد.
-بله با من کاری داشتید آقا؟!
با شنیدن صداش سریع برگشتم به صورت خسته اش زل زدم.
-اون بچه های رو که بیرون کردی، گفتی داشتند می گفتند پول ندارند.
جدی روبه روشون ایستادم.
-براشون تاکسی چیزی نگرفتی؟!
خجالت زده سرش وپایین انداخت.
-نه آقا داشتند می گفتند پول تاکسی هم ندارند من بهشون بیست تومان دادم خواستم تاکسی خبر کنم گفتند نمی خواد.
اخم آلود کلافه به موهام چنگ زدم.
-عجب گیر افتادیم خدایا.
دور خودم چرخیدم.
-خیلی خب حالا کدوم وری رفتند داشتند می رفتن چیزی بهت نگفتند نگفتن کجا می خوان برن؟!
کمی فکر کرد.
-نه آقا فقط اونی که خیلی شیطون بود و دستم و گاز گرفته بود کلی نفرینتون کرد بعد هم به با چمدانهاشون طرف میدان رفتند.
#اگهسایتپاکشونکنهدیگه اینجافعالیتنمیکنم🙈😔
#آمنهاحمدی
#پارت_14
هراسان و پریشان ادادمه داد:
-وای خدا اگه براشون اتفاقی بیافته جواب داداشم و خواهرم چی بدم؟!
خواستم چیزی بگم که هنوز درست وحسابی نفسی نگرفته بود که ادامه داد:
-تک دختر عموش هم همراهشون اگه توی این شهر غریب گیر آدم ناتویی افتاده باشند چه خاکی به سرم کنم چهار تا دختربچه تنهای می خوان چه غلطی بکنند؟!
باهقهق نالید:
-خدایا خودت رحم.
خواهرم گفت صبح زود بچه راه افتادند تا الان باید رسیده باشند اما ازشون خبری نیست.
لبم وگاز گرفتم خونسرد گفتم:
-باشه آرامش خودت رو حفظ کن و الکی خود خوری نکن بگو الان دقیقاً کجایی بعدشم یه کم فکر کن شاید رفتند خونه فامیلی، آشنایی..
بابغض ادامه داد:
-نه اونا که کسی رو نمی شناسند، بشناسند هم آدرس کسی رو ندارند اولین باری که از خونه و شهرشون دور شدند.
جفت ابروهام بالا پریدند.
-که اینطور خیلی خب.
خودت رو نکش حالا بیا خونه بریم پیش پلیس.
بعدش میریم به بیمارستانها یه سری میزنیم و پرس وجو می کنیم حتماً پیداشون می کنیم یا خبری ازش می گیریم.
باغصه وصدای گرفته ای زمزمه کرد:
-باشه عشقم، خدا کنه خبری بشه.
کلافه بافکر مشغول طرف مبل رفتم، روی مبل لم دادم که چشمم به چیزی قرمز رنگ بین کوسن ها گره خورد اون برداشتم.
-یه کش موی دخترانه؟!
#پارت_15
یه دفعه یاد اون ورجکهای که چند ساعت پیش روی همین مبل بالا وپایین می پردیدن افتاد، مثل برق گرفته از جام بلند شدم دهنم یه متر باش شد.
-اون زلزله ها نکنه..؟!
کف دستم و محکم به پیشونیم زدم یاد حرفهای مینا گفتم که گفت اونا گفتند فامیل رعنا هستند.
با تمام توان داد زدم:
-مینا.. مینا؟!
مینا نگران وسراسیمه به سمتم پاتند کرد.
-مینا قاسم کجاست با اون دخترها چکار کرد؟!
آب دهنش قورت داد.
-همون طوری که گفتید بیرونشون کرد.
عصبی دستم وتکان دادم.
-زود قاسم رو خبر کن.
سریع شماره رعنا رو گرفتم همه چیز براش تعریف کردم که عصبی جیغ کشید چطور تونستی اون بچه ها رو آواره کوچه و خیابون کنی؟!
همین گوشی رو قطع کردم، کلافه به موهام چنگ انداختم روبه روی دیوار شیشه ای به باغ زل زدم که صدای قاسم من و به خودم آورد.
-بله با من کاری داشتید آقا؟!
با شنیدن صداش سریع برگشتم به صورت خسته اش زل زدم.
-اون بچه های رو که بیرون کردی، گفتی داشتند می گفتند پول ندارند.
جدی روبه روشون ایستادم.
-براشون تاکسی چیزی نگرفتی؟!
خجالت زده سرش وپایین انداخت.
-نه آقا داشتند می گفتند پول تاکسی هم ندارند من بهشون بیست تومان دادم خواستم تاکسی خبر کنم گفتند نمی خواد.
اخم آلود کلافه به موهام چنگ زدم.
-عجب گیر افتادیم خدایا.
دور خودم چرخیدم.
-خیلی خب حالا کدوم وری رفتند داشتند می رفتن چیزی بهت نگفتند نگفتن کجا می خوان برن؟!
کمی فکر کرد.
-نه آقا فقط اونی که خیلی شیطون بود و دستم و گاز گرفته بود کلی نفرینتون کرد بعد هم به با چمدانهاشون طرف میدان رفتند.
#اگهسایتپاکشونکنهدیگه اینجافعالیتنمیکنم🙈😔
۱۴.۹k
۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.