عروسک خانوم من
p53
ا.ت: امیلیا چقدر دوستم داری؟
امیلیا: چرا؟
ا.ت: همینجوری لطفا کامل توضیح بده
امیلیا: از یه خواهر بیشتر...مثل مادرمی...باتو جای خالی مادرمو پر کردم شاید روز اول بدم میومد ازت اما کمتر از یکسال شیفتت شدم
ا.ت امیلیا بغل کرد و تمام وجودشو حس کرد و برای اخرین بار بوش کشید
ا.ت: امیلیا بمون از ته میخوام که برت گردونه
امیلیا: اوم باشه
ا.ت بلند شد تو چشماش اشک بود اما الان وقت گریه نبود زنگ زد به یونگی
ا.ت: یونگی ازت میخوام بیای به آدرسی که میفرستم و جایی از خونه که میگم
÷چیزی شده؟
ا.ت: وقتشه
÷باشه چیکار کنم دیگه
ا.ت: بهت یه کد میفرستم دم در اسکن کن وارد شو و چمدونامو بردار و رو میزو دست نزن
÷چشم...فعلا
گوشی رو قطع کرد و کد فرستاد و سرشو بالا گرفت ورودی سالن بود با حلقه زنگ ته زد و خواست بیاد یه اتاق با شکل شیطان...نماد باندش و تهیونگم اوکی داد و حرکت کرد و وارد شد و بعد از چندی ا.ت امد و در رو قفل کرد ماسکاشومو برداشتن
ته: چیزی شده ا.ت چرا اینقدر گرفته ای
ا.ت: من چیم برات؟
ته: ها؟ا.ت چیزی شده؟
ا.ت: بگو من چیم برات
ته: رفیق خواهر مادر جون دوم...راضی شدی؟
ا.ت: اره رفیق...ممنون که پیشم بودی داداش...پسر خوبم از جونت مراقبت کن باشه؟
ته: ا.ت تو خوب نیستی
ا.ت: صدا نده الان جدا بغل میخوام
تهیونگ نمیدونست ا.ت چشه واقعا گیج بود و با هوشی که داشت نمیتونست بفهمه چرا ا.ت اینجور شده....بغلش گرفت ا.ت گریه آرومی میکرد و با تمام وجود خودشو به قسمت شاد زندگیش میفشرد تهیونگ تنها کسی بود که از همه باهم صمیمیتر بودن اینقدری که جنبه یه بوسه رو داشتن و جنبه تراشیدن مو و دزدی از هم
ا.ت: محکمتر بغلم کن
تهیونگ نمیتونست حال خراب خواهرشوهر تحمل کنه و اون بغض تو صداش تهیونگ رو دیوونه تر میکرد محکم ا.تو فشار داد انگار که بار آخر باشه
تهیونگ: من همیشه هستم باشه؟
ا.ت: ممنون ته من بچه خنگی بودم و تو باهوش و همیشه ازم محافظت میکردی
تهیونگ: زر نزن بابا
از هم جداشدن و اشکاشونو پاک کردن ا.ت واسه اینکه قرار نیست دیگه رفیقشو ببینه و ته بخاطر اشک ریختن رفیقش
ا.ت: هی تو حق نداری گریه کنیا
تهیونگ: پس تو هم نداری
ا.ت: هی خر همیشه تو گریه کردی بزار ییارم من بکنم دیگه
ته: ما با هم گریه کردیم
ا.ت لبخندی زد و اشکای دوبارشو پاک کرد
ا.ت: هوففف یه دقیقه احساسی شدم...برو مهمونی خوش بگذره بهت کثافت
ته: تو نمیای سگ؟
ا.ت؛ کار کوک دارم بعدش میام
تهیونگ ماسکشو پوشید و دوباره ا.تو بغل کرد
ته: یادت نرهها...من همیشه پشتتم
و از اتاق خارج شد ا.ت نشست خواست گریه کنه اما....الان نه! زنگ زد کوک....وقتی صدای بغض دار بی فیلترش رو کوک شنید فهمید که یا تو اتاقه یا بیرون در حال گریه و با صدای نگران فقط پرسید..
کوک: کجایییییی؟!
ا.ت: تو اتاق شیطان
....
ا.ت: امیلیا چقدر دوستم داری؟
امیلیا: چرا؟
ا.ت: همینجوری لطفا کامل توضیح بده
امیلیا: از یه خواهر بیشتر...مثل مادرمی...باتو جای خالی مادرمو پر کردم شاید روز اول بدم میومد ازت اما کمتر از یکسال شیفتت شدم
ا.ت امیلیا بغل کرد و تمام وجودشو حس کرد و برای اخرین بار بوش کشید
ا.ت: امیلیا بمون از ته میخوام که برت گردونه
امیلیا: اوم باشه
ا.ت بلند شد تو چشماش اشک بود اما الان وقت گریه نبود زنگ زد به یونگی
ا.ت: یونگی ازت میخوام بیای به آدرسی که میفرستم و جایی از خونه که میگم
÷چیزی شده؟
ا.ت: وقتشه
÷باشه چیکار کنم دیگه
ا.ت: بهت یه کد میفرستم دم در اسکن کن وارد شو و چمدونامو بردار و رو میزو دست نزن
÷چشم...فعلا
گوشی رو قطع کرد و کد فرستاد و سرشو بالا گرفت ورودی سالن بود با حلقه زنگ ته زد و خواست بیاد یه اتاق با شکل شیطان...نماد باندش و تهیونگم اوکی داد و حرکت کرد و وارد شد و بعد از چندی ا.ت امد و در رو قفل کرد ماسکاشومو برداشتن
ته: چیزی شده ا.ت چرا اینقدر گرفته ای
ا.ت: من چیم برات؟
ته: ها؟ا.ت چیزی شده؟
ا.ت: بگو من چیم برات
ته: رفیق خواهر مادر جون دوم...راضی شدی؟
ا.ت: اره رفیق...ممنون که پیشم بودی داداش...پسر خوبم از جونت مراقبت کن باشه؟
ته: ا.ت تو خوب نیستی
ا.ت: صدا نده الان جدا بغل میخوام
تهیونگ نمیدونست ا.ت چشه واقعا گیج بود و با هوشی که داشت نمیتونست بفهمه چرا ا.ت اینجور شده....بغلش گرفت ا.ت گریه آرومی میکرد و با تمام وجود خودشو به قسمت شاد زندگیش میفشرد تهیونگ تنها کسی بود که از همه باهم صمیمیتر بودن اینقدری که جنبه یه بوسه رو داشتن و جنبه تراشیدن مو و دزدی از هم
ا.ت: محکمتر بغلم کن
تهیونگ نمیتونست حال خراب خواهرشوهر تحمل کنه و اون بغض تو صداش تهیونگ رو دیوونه تر میکرد محکم ا.تو فشار داد انگار که بار آخر باشه
تهیونگ: من همیشه هستم باشه؟
ا.ت: ممنون ته من بچه خنگی بودم و تو باهوش و همیشه ازم محافظت میکردی
تهیونگ: زر نزن بابا
از هم جداشدن و اشکاشونو پاک کردن ا.ت واسه اینکه قرار نیست دیگه رفیقشو ببینه و ته بخاطر اشک ریختن رفیقش
ا.ت: هی تو حق نداری گریه کنیا
تهیونگ: پس تو هم نداری
ا.ت: هی خر همیشه تو گریه کردی بزار ییارم من بکنم دیگه
ته: ما با هم گریه کردیم
ا.ت لبخندی زد و اشکای دوبارشو پاک کرد
ا.ت: هوففف یه دقیقه احساسی شدم...برو مهمونی خوش بگذره بهت کثافت
ته: تو نمیای سگ؟
ا.ت؛ کار کوک دارم بعدش میام
تهیونگ ماسکشو پوشید و دوباره ا.تو بغل کرد
ته: یادت نرهها...من همیشه پشتتم
و از اتاق خارج شد ا.ت نشست خواست گریه کنه اما....الان نه! زنگ زد کوک....وقتی صدای بغض دار بی فیلترش رو کوک شنید فهمید که یا تو اتاقه یا بیرون در حال گریه و با صدای نگران فقط پرسید..
کوک: کجایییییی؟!
ا.ت: تو اتاق شیطان
....
۹۵۱
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.