فیک جداناپذیر پارت ۴۹
فیک جداناپذیر پارت ۴۹
از زبان جونگ کوک
سریع رفتم سوار ماشینم شدم خودم نشستم پشت فرمون و رانندگی کردم تا رسیدم به محل کارم
وقتی راه می رفتم همه تا کمر جلوم زانو میزدن (از بس که ابهت داری پسرم)
رفتم تو اتاق کارم چونگ هی با اضطراب سریع خودشو بهم رسوند
چونگ هی: جونگ کوک یه رویداد خاصی پیش لومده باید حتماً بهش رسیدی کنی
گفتم: چی شده؟
چونگ هی: ما فهمیدیم که کیم وون شیک یه خواهر داره به اسم میا و اونم دقیقاً یه دختر داره به اسم مینا که همین امروز دقیقاً یک ساعت پیش از لندن به بوستان اومدن نکنه می خوان بر علیه مون بشن یک ماهه که از ات بی خبرن نمی دونن زندست یا مرده
گفتم: تو نگران نباش خودم بهش رسیدگی می کنم فقط بیارشون پیشم می خوام خودم باهاشون حرف بزنم
چونگ هی سرشو به معنی تایید حرفم تکون داد و بعد از بیست دقیقه همراه با خواهر و خواهر زاده ی کیم وون شیک برگشت
از همون لحظه ای که کیم میا وارد اتاق کارم شد شروع کرد
کیم میا: ات کجاست؟ باهاش چیکار کردی؟ اگه حتی یه تار مو از سرش کم شده باشه قسم می خورم که خودم میکشمت
گفتم: اولن که بهتون هشدار داده باشم بدونین دارین با کی چطوری صحبت میکنین و درضمن بدونین که همه چیز ات الان دیگه کاملاً متعلق به منه
کیم میا: می خوام ببینمش همین الان
به چونگ هی اشاره کردم تا بیاد سمتم نمی خواستم کسی بفهمه چی بهش میگم پس درگوشی بهش یه کارهایی رو سپردم که بهشون رسیدی کنه
کیم میا: با تو ام گفتم می خوام هرچه سریعتر ات رو ببینم
به چونگ هی گفتم مینا رو از اتاق بیرون کنه و خودشم بره می خواستم خودم تنهایی با کیم میا صحبت کنم
می دونم این پارت زیاد جالب نشد چون یه چیزی ذهنمو درگیر کرده نتونستم زیاد تمرکز کنم
از زبان جونگ کوک
سریع رفتم سوار ماشینم شدم خودم نشستم پشت فرمون و رانندگی کردم تا رسیدم به محل کارم
وقتی راه می رفتم همه تا کمر جلوم زانو میزدن (از بس که ابهت داری پسرم)
رفتم تو اتاق کارم چونگ هی با اضطراب سریع خودشو بهم رسوند
چونگ هی: جونگ کوک یه رویداد خاصی پیش لومده باید حتماً بهش رسیدی کنی
گفتم: چی شده؟
چونگ هی: ما فهمیدیم که کیم وون شیک یه خواهر داره به اسم میا و اونم دقیقاً یه دختر داره به اسم مینا که همین امروز دقیقاً یک ساعت پیش از لندن به بوستان اومدن نکنه می خوان بر علیه مون بشن یک ماهه که از ات بی خبرن نمی دونن زندست یا مرده
گفتم: تو نگران نباش خودم بهش رسیدگی می کنم فقط بیارشون پیشم می خوام خودم باهاشون حرف بزنم
چونگ هی سرشو به معنی تایید حرفم تکون داد و بعد از بیست دقیقه همراه با خواهر و خواهر زاده ی کیم وون شیک برگشت
از همون لحظه ای که کیم میا وارد اتاق کارم شد شروع کرد
کیم میا: ات کجاست؟ باهاش چیکار کردی؟ اگه حتی یه تار مو از سرش کم شده باشه قسم می خورم که خودم میکشمت
گفتم: اولن که بهتون هشدار داده باشم بدونین دارین با کی چطوری صحبت میکنین و درضمن بدونین که همه چیز ات الان دیگه کاملاً متعلق به منه
کیم میا: می خوام ببینمش همین الان
به چونگ هی اشاره کردم تا بیاد سمتم نمی خواستم کسی بفهمه چی بهش میگم پس درگوشی بهش یه کارهایی رو سپردم که بهشون رسیدی کنه
کیم میا: با تو ام گفتم می خوام هرچه سریعتر ات رو ببینم
به چونگ هی گفتم مینا رو از اتاق بیرون کنه و خودشم بره می خواستم خودم تنهایی با کیم میا صحبت کنم
می دونم این پارت زیاد جالب نشد چون یه چیزی ذهنمو درگیر کرده نتونستم زیاد تمرکز کنم
۳۰.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.