the building infogyg پارت1
#the_building_infogyg #پارت1
بچه ها اسم یونگ کی به آچا عوض شد
آچا
آخیش تموم شدش
رکسانا:آچا بریم خونه دیگه
من:آه نه باید برم گلایی مامان بگیرم واسه تولدش
رکسانا:باشه
راه افتادم سمت گل فروشی که گوشیم زنگ خورد
من:بله؟!
*آچا آچا
من:مامان مامان این شماره کیه؟
مامان:آچا بیا بیا خونه
من:باش باش الآن الآن میام
به سرعت به سمت خونه دویدم به هنوز چند قدم نرفته بودم
*هیع تو آچا هستی؟
برگشتم سمت صدا
با بهت به دیوار روبه رو زل ده بودم چیشد که اینطوری شدش چرا من آخه
این منم دختره شاد وزلزله مدرسه که بی روح شدم
*آچا عزیزم داریم میایم داخل چهره رکساناوسوک نمایان شد
من:برین بیرون
رکسانا:میدونم سخته بیا بریم گلم
سوک:آچا عزیزم باید بریم تو باید باشی تا مادرتو دف..
من باداد:چرا نمیفهمین نمرده اون زنده اس مادر من زنده اس اون نمرده گمشین بیرون نمیخوام ببینمتون
اما خودم قبول داشتم نه لباسایی سیاه پوشیدم وارد مجلس دفن شدم هرکسی که مادر من رو می شناخت برای تسلیت اومده بود
*امیدوارم آخرین غم شما باشه_ امید وارم روحش درارامش باشد_ امیدوارم خوش باشه مرگش برایی شما
آخه لعنتیا چطوری میشه خوش باشه چطوری؟؟
(شیش ماه بعد)
من:هوش وخه وخه جمع کن خودتو
رکسانا:وای بکش بیرون ازما بابا بزار بخوابم آچا لطفا
من:وخز بینم آلان اگه ماما....
رکسانا:ببخشید آچا باش الآن میرم
من:آه نه نیازی نیس میگم رکی به بقیه بچه ها بگم میخوام ترم هامو حضوری بردارم
رکسانا:جیغغ وایی جدی عالیه که لعنتی من وایی این بهتر خبره برام
من تویی دلم:آره میفهمم چی پشت این ماجراست اون طرف کی بود چی بود چرا یادم نیس هیچی از اون روز چرا
رکسانا:هوشت خنیگ عشق کجایی
من:پس به بچه ها خبر بده بیان اینجا اگه هم مشکلی ندارن باهم زندگی کنیم هوم؟
رکسانا:عالیهههه الآن بهشون خبر میدم
خوب این اولین پارت میخوام ببینم چندنفر میخونن اعلام حضور کنین لطفا
😐 😑 💔 که پارت بعدی اگه گذاشتم تگ تون کنم
بچه ها اسم یونگ کی به آچا عوض شد
آچا
آخیش تموم شدش
رکسانا:آچا بریم خونه دیگه
من:آه نه باید برم گلایی مامان بگیرم واسه تولدش
رکسانا:باشه
راه افتادم سمت گل فروشی که گوشیم زنگ خورد
من:بله؟!
*آچا آچا
من:مامان مامان این شماره کیه؟
مامان:آچا بیا بیا خونه
من:باش باش الآن الآن میام
به سرعت به سمت خونه دویدم به هنوز چند قدم نرفته بودم
*هیع تو آچا هستی؟
برگشتم سمت صدا
با بهت به دیوار روبه رو زل ده بودم چیشد که اینطوری شدش چرا من آخه
این منم دختره شاد وزلزله مدرسه که بی روح شدم
*آچا عزیزم داریم میایم داخل چهره رکساناوسوک نمایان شد
من:برین بیرون
رکسانا:میدونم سخته بیا بریم گلم
سوک:آچا عزیزم باید بریم تو باید باشی تا مادرتو دف..
من باداد:چرا نمیفهمین نمرده اون زنده اس مادر من زنده اس اون نمرده گمشین بیرون نمیخوام ببینمتون
اما خودم قبول داشتم نه لباسایی سیاه پوشیدم وارد مجلس دفن شدم هرکسی که مادر من رو می شناخت برای تسلیت اومده بود
*امیدوارم آخرین غم شما باشه_ امید وارم روحش درارامش باشد_ امیدوارم خوش باشه مرگش برایی شما
آخه لعنتیا چطوری میشه خوش باشه چطوری؟؟
(شیش ماه بعد)
من:هوش وخه وخه جمع کن خودتو
رکسانا:وای بکش بیرون ازما بابا بزار بخوابم آچا لطفا
من:وخز بینم آلان اگه ماما....
رکسانا:ببخشید آچا باش الآن میرم
من:آه نه نیازی نیس میگم رکی به بقیه بچه ها بگم میخوام ترم هامو حضوری بردارم
رکسانا:جیغغ وایی جدی عالیه که لعنتی من وایی این بهتر خبره برام
من تویی دلم:آره میفهمم چی پشت این ماجراست اون طرف کی بود چی بود چرا یادم نیس هیچی از اون روز چرا
رکسانا:هوشت خنیگ عشق کجایی
من:پس به بچه ها خبر بده بیان اینجا اگه هم مشکلی ندارن باهم زندگی کنیم هوم؟
رکسانا:عالیهههه الآن بهشون خبر میدم
خوب این اولین پارت میخوام ببینم چندنفر میخونن اعلام حضور کنین لطفا
😐 😑 💔 که پارت بعدی اگه گذاشتم تگ تون کنم
۱۲.۹k
۲۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.