پارت۱۸ دلبربلا
#پارت۱۸ #دلبربلا
بالاخره خوابیدیم
سوار هلیکوپتر شدم داشتم پرواز میکردم که یهو سقوط کردم
آی سرم مامان
چشامو باز کردم و به دورو برم نگاه کردم بله پروازم سقوط کرده بود و من با مخ از تخت پرت شده بودم پایین
صدای خنده بچه ها میومد
برگشتم طرفشون و با اخم نگاهشون کردم
هر سه تاشون لال شدن
ای جونم چقدر جذبه خوبه ها
چهارتایی رفتیم و صبحونه خوردیم و بعدم آماده شدیم
و از خوابگاه زدیم بیرون
بابا ماشینمو عوض کرده بودو جاش یه مازراتی سفید خریده بود
ولی من چون با هواپیما اومده بودم نتونسته بودم بیارمش و بابا گفت هر وقت بیان دیدنم میارنش
ثنا هم سال آخرش بود و این یعنی دو سال دیگه باید تنها باشیم
یه ماشین گرفتیم و ماسه تا عقب نشستیم و ثنا جلو راننده که آدرسو پرسید ثنا گفت پارک ملت
یه چیزایی شنیده بودم ولی نرفته بودم
با ذوق به بیرون نگاه میکردیم
ماشین ایستاد و ثنا حساب کرد و پیاده شدیم
پر از درخت و چمن بود مثل جوجه اردک دنبال ثنا راه افتادیم
وقتی یه عالمه راه رفتیم رسیدیم به یه در که کنارش یه باجه فروش بلیط بود
ثنا رفت و پنج مین بعد با چهارتا کاغذ برگشت
به نگهبان جلوی در بلیط هارو تحویل داد و وارد شدیم آورده بودمون شهربازی
کلی خوش گذروندیم و نهار خوردیم
ساعت سه باید برای انتخاب واحد میرفتیم دانشگاه سریع رفتیم خوابگاه
و دوش گرفتیم و لباسامونو عوض کردیم ساعت دپ و نیم بود
رفتیم دانشگاه و تمام واحد هامونو کپی هم برداشتیم
ثنا گفت شب دوباره میبرتمون بیرون
با بچه ها هماهنگ کردیم ثنا رو بترسونیم
نقشمو براشون گفتم و وارد خوابگاه شدیم
لایک و کامنت فرامپش نشه عزیزان😍 😍
بالاخره خوابیدیم
سوار هلیکوپتر شدم داشتم پرواز میکردم که یهو سقوط کردم
آی سرم مامان
چشامو باز کردم و به دورو برم نگاه کردم بله پروازم سقوط کرده بود و من با مخ از تخت پرت شده بودم پایین
صدای خنده بچه ها میومد
برگشتم طرفشون و با اخم نگاهشون کردم
هر سه تاشون لال شدن
ای جونم چقدر جذبه خوبه ها
چهارتایی رفتیم و صبحونه خوردیم و بعدم آماده شدیم
و از خوابگاه زدیم بیرون
بابا ماشینمو عوض کرده بودو جاش یه مازراتی سفید خریده بود
ولی من چون با هواپیما اومده بودم نتونسته بودم بیارمش و بابا گفت هر وقت بیان دیدنم میارنش
ثنا هم سال آخرش بود و این یعنی دو سال دیگه باید تنها باشیم
یه ماشین گرفتیم و ماسه تا عقب نشستیم و ثنا جلو راننده که آدرسو پرسید ثنا گفت پارک ملت
یه چیزایی شنیده بودم ولی نرفته بودم
با ذوق به بیرون نگاه میکردیم
ماشین ایستاد و ثنا حساب کرد و پیاده شدیم
پر از درخت و چمن بود مثل جوجه اردک دنبال ثنا راه افتادیم
وقتی یه عالمه راه رفتیم رسیدیم به یه در که کنارش یه باجه فروش بلیط بود
ثنا رفت و پنج مین بعد با چهارتا کاغذ برگشت
به نگهبان جلوی در بلیط هارو تحویل داد و وارد شدیم آورده بودمون شهربازی
کلی خوش گذروندیم و نهار خوردیم
ساعت سه باید برای انتخاب واحد میرفتیم دانشگاه سریع رفتیم خوابگاه
و دوش گرفتیم و لباسامونو عوض کردیم ساعت دپ و نیم بود
رفتیم دانشگاه و تمام واحد هامونو کپی هم برداشتیم
ثنا گفت شب دوباره میبرتمون بیرون
با بچه ها هماهنگ کردیم ثنا رو بترسونیم
نقشمو براشون گفتم و وارد خوابگاه شدیم
لایک و کامنت فرامپش نشه عزیزان😍 😍
۴۷.۵k
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.