عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت هفتاد و هفت


چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم...
یک بار ب بهانه ی دستشویی رفتن....
یک بار ب بهانه ی پرستاری ک با ایوب کار داشت و صدایش میکرد...



اما این بار شش دانگ حواسش ب من بود.....
با هر قدم او هم دنبالم می امد...
تمام حرکاتم را زیر نظر داشت ....
نگهبان در را نگاه کردم...
جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند....



چادرم را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در ...
صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم امد ...
او هم داشت میدوید....
"شهلا .......شهلا........تو را ب خدا......."
بغضم ترکید....
اشک نمیگذاشت جلویم را درست ببینم ک چطور از بیماران عبور میکنم.....
نگهبان در را باز کرد....
ایوب هنوز میدوید...
با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او ب من ،از در بیرون بروم.....



ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲)

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و هشتایوب ک ب در رسید، نگهبان ان ر...

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و نهراننده پیاده شد و داد کشید"های...

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و ششمجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب...

عاشقانه های پاکقسمت هفتاد و پنجاگر ان روز دکتر اعصاب و روان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط