که ات تازه از حموم آمده بود و با یه حوله کمی از بدنشو پوش
که ات تازه از حموم آمده بود و با یه حوله کمی از بدنشو پوشانده بود نگاهم به بدن سفید و بلورینش افتاد خیلی سفید نگام رو رونش بود که
ات:برو بیرون
نامجون:چرا .میخوام عشقمو ببینم
ات:یعنی چی نامجون برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم .
نامجون:لباستو .؟ دوست داری من بپوشوندمت ؟
ات:نه برو بیرون
نامجون:شوخی بود ات نگران نباش من میرم میخواستم صدات کنم بیای شام
ات:شام چیه..؟
نامجون: جاجانگمیون
ات:الان میام
ویو ات
نامجون رفت پایین منم لباسمو پوشیدم و آروم آروم از پله ها میرفتم پایین که با صدای یونا حواسم پرت شد عصبی شدم اون دوباره آمده چیکار کنه داشتم با خودم تو ذهنم حرف میزدم که حواسم نبود از ۱۵تا پله افتادم با صدای افتادنم نامجون دیوید سمتم و بلندم کرد درحالی که یونا رو پس میزد با نگرانی گفت
نامجون:ات حالت خوبه ؟
نامجون:میخوای بریم دکتر؟
ات:نه نیاز نیست حالم خوبه
یونا:ددی نظرت راجبش چیه..؟
نامجون :یوناااا میخوام شام بخورم(با داد)
یونا:باشه ددی منم میخورم (بچه پرو)
ویو ات:
رفتیم سمت میز یونا با کمال پرویی رفت که بشینه روی پای نامجون که نامجون هولش داد و افتاد اما خندید و بلند شد صندلی و سمت نامجون آورد و خودشو هی به نامجون نزدیک میکرد نامجون عصبی شده بود دستی به گردنش کشید یه نگاهی به من کرد که ببینه رو اکشنی نشون میدم یا نه یونا دستشو روی رون نامجون گزاشت که نامجون بلند شد و منو بغل کرد و روی کناپابه میبرد تو راه دم گوشم گفت
نامجون:ات کمکم کن
منو رو کاناپه خوابوند و لباشو روی لبان گذاشت که یونا خشکش نامجون منتظر بود تا من ادامه بدم و اینجوری کمکش کنم از اونجایی که واقعا کمکم کرده بود چند باری لبمو روی لبش کبوندم و بعد پنج مین جدا شدم یونا آمد سمت نامجون و رو به روش وایساد و شروع به خندیدن کرد و گفت
یونا :دوست داشتم حرکتتو .اما تو ماله من میشی .
من عصبی شدم که بلند شدم و....
گایز تصمیم گرفتم پارت هارو طولانی بزارم 😂
ات:برو بیرون
نامجون:چرا .میخوام عشقمو ببینم
ات:یعنی چی نامجون برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم .
نامجون:لباستو .؟ دوست داری من بپوشوندمت ؟
ات:نه برو بیرون
نامجون:شوخی بود ات نگران نباش من میرم میخواستم صدات کنم بیای شام
ات:شام چیه..؟
نامجون: جاجانگمیون
ات:الان میام
ویو ات
نامجون رفت پایین منم لباسمو پوشیدم و آروم آروم از پله ها میرفتم پایین که با صدای یونا حواسم پرت شد عصبی شدم اون دوباره آمده چیکار کنه داشتم با خودم تو ذهنم حرف میزدم که حواسم نبود از ۱۵تا پله افتادم با صدای افتادنم نامجون دیوید سمتم و بلندم کرد درحالی که یونا رو پس میزد با نگرانی گفت
نامجون:ات حالت خوبه ؟
نامجون:میخوای بریم دکتر؟
ات:نه نیاز نیست حالم خوبه
یونا:ددی نظرت راجبش چیه..؟
نامجون :یوناااا میخوام شام بخورم(با داد)
یونا:باشه ددی منم میخورم (بچه پرو)
ویو ات:
رفتیم سمت میز یونا با کمال پرویی رفت که بشینه روی پای نامجون که نامجون هولش داد و افتاد اما خندید و بلند شد صندلی و سمت نامجون آورد و خودشو هی به نامجون نزدیک میکرد نامجون عصبی شده بود دستی به گردنش کشید یه نگاهی به من کرد که ببینه رو اکشنی نشون میدم یا نه یونا دستشو روی رون نامجون گزاشت که نامجون بلند شد و منو بغل کرد و روی کناپابه میبرد تو راه دم گوشم گفت
نامجون:ات کمکم کن
منو رو کاناپه خوابوند و لباشو روی لبان گذاشت که یونا خشکش نامجون منتظر بود تا من ادامه بدم و اینجوری کمکش کنم از اونجایی که واقعا کمکم کرده بود چند باری لبمو روی لبش کبوندم و بعد پنج مین جدا شدم یونا آمد سمت نامجون و رو به روش وایساد و شروع به خندیدن کرد و گفت
یونا :دوست داشتم حرکتتو .اما تو ماله من میشی .
من عصبی شدم که بلند شدم و....
گایز تصمیم گرفتم پارت هارو طولانی بزارم 😂
۵.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.