"عشق مافیایی من "
"عشق مافیایی من "
p59
#ات
همینطور که دسته ای از موهای سیاهمو به بازی گرفته بود با جدیت اما با لحنی مهربانانه کنار گوشم پچ زد:.
_پایین برا ناهار منتظرتم لفتش نده
چشمی ی لب گفتم که پشت بهم کرد و به سمت درخروجی رفت
اووف بدنش تو اون پیرهن سفید چه جوانی میداد این مردک شده بود اولین کراشم یعنی الان کاملا دریافتم که تایپم بیگ بویاس
بعد از اینکه یونگی از در کاملا خارج شدو درو پشت سرش بست با خوشحالی خودمو رو تخت انداختم و با مشت رو تشک تخت مشت زدم نمیدونم چرا ولی بدجور خرکیف بودم
از جام پاشدم کراپمو با یه تیشرت لانگ عوض کردمو بعد برداشتن پ.د و شو..رت به سمت سرویس رفتم
......
آب و باز کردم و دستامو با آب خیس کردم کمی به دستام مایع زدم و مشغول شستنشون شدم
شیر آبو بستمو نگاهی به خودم تو آیینه روشویی انداختم بعد چند قربون صدقه رفتن برا خودم از سرویس خارج شدم
نمیدونم چی شده که چند روزی خودم برای خودم عزیز شدم نمیدونم شاید به خاطر حمایتهای یونگیه که هوا برم داشته نمیدونم؟.... شونه ای بال انداختمو به طرف اینه رفتم بعد شونه زدن موهام بافتمشونو از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین رفتم یونگی رو مبل جلو تلویزیون نشسته بود و داشت اخبار میدید چند قدمی نزدیک تر رفتم که حضورمو احساس کرد و سرشو چرخوند به طرفم....
p59
#ات
همینطور که دسته ای از موهای سیاهمو به بازی گرفته بود با جدیت اما با لحنی مهربانانه کنار گوشم پچ زد:.
_پایین برا ناهار منتظرتم لفتش نده
چشمی ی لب گفتم که پشت بهم کرد و به سمت درخروجی رفت
اووف بدنش تو اون پیرهن سفید چه جوانی میداد این مردک شده بود اولین کراشم یعنی الان کاملا دریافتم که تایپم بیگ بویاس
بعد از اینکه یونگی از در کاملا خارج شدو درو پشت سرش بست با خوشحالی خودمو رو تخت انداختم و با مشت رو تشک تخت مشت زدم نمیدونم چرا ولی بدجور خرکیف بودم
از جام پاشدم کراپمو با یه تیشرت لانگ عوض کردمو بعد برداشتن پ.د و شو..رت به سمت سرویس رفتم
......
آب و باز کردم و دستامو با آب خیس کردم کمی به دستام مایع زدم و مشغول شستنشون شدم
شیر آبو بستمو نگاهی به خودم تو آیینه روشویی انداختم بعد چند قربون صدقه رفتن برا خودم از سرویس خارج شدم
نمیدونم چی شده که چند روزی خودم برای خودم عزیز شدم نمیدونم شاید به خاطر حمایتهای یونگیه که هوا برم داشته نمیدونم؟.... شونه ای بال انداختمو به طرف اینه رفتم بعد شونه زدن موهام بافتمشونو از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین رفتم یونگی رو مبل جلو تلویزیون نشسته بود و داشت اخبار میدید چند قدمی نزدیک تر رفتم که حضورمو احساس کرد و سرشو چرخوند به طرفم....
۴.۷k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.