{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۶۱
تو اغوشه جیمین دراز کشیده بود و هیچی نمیگفت جیمین دست ات رو سفت تو دست اش گرفته بود و گاهی بوسی رو رویه موهایش میزاشت سکوت بینشون بود
جیمین: عشقم .....
دوختره نگاهی به جیمین انداخت
جیمین ؛ دیگه همچین کاری نکن باشه
ات منظورش رو گرفت و هیچی نگفت نگاه شرمنده ای رو به زمین دوخت و جیمین با عصبانیت گفت
جیمین: مگه با تو نیستم ات
ات : باشه دیگه تکرار نمیشه
جیمین : میدونی اگه یه تار موهات کم بشه زمین رو به آتیش میزنم بدونه ات دنیا برام هیچی نیست فهمیدی
ات هیچی نگفت و بدونه حرفی چشم هایش رو بست جیمین نفس کلافی کشید و دست اش رو محکم گرفته بود
نیم ساعتی گذشت و جیمین متوجه خواب ات شد و خیلی اروم سرشو گذاشت رویه بالشت
و میخواست بلند بشه که دست اش رو گرفت با چشم های بسته گفت
ات : چرا ترکم میکنی
جیمین : میرم آب میارم و میام باشه عشقم
جیمین دست اش رو از دستش جدا کرد و سمت سالون رفت همه نشسته بود و سکوت کرده بودن با دیدن جیمین یونگی به حرف آمد و گفت
یونگی: حالش چطوره ؟
جیمین : الان یکمی خوبه اومده بودم بهتون بگم
هوسوک : ممنونم جیمین
جیمین : کاری نکردم خوب دیگه باید برم پیشش
جیمین زود سمت اتاق رفت .....
》》》》》》》》》》》》
کنار اش خیلی آروم دراز کشید و چراغ رو خاموش کرد
رویه یک بالش هر دو سرشون رو گذاشته بودن جیمین فقد به صورت اش نگاه میکرد و آروم زمزمه کرد
// من قربونت برم قربون اون صورت مثل ماهت برم تو هستی کنارم تو هستی پناهت بی تو ندارم امیدی به بودنت که همیشه کنار هم باشیم ات دلم جایگاهت در سرای زندگی تو پناهم هستی//
ات : شب و روزم فکر کردن به تو بود نبودنت دیوانم میکنه جیمین در خیالم هستی انگار جلوم نشستی پارک جیمین
بودنت کنارم حتی تو خیالم واسم غنیمته
کنارت بودن حتی یه لحظه آرامش خاصی داره
هیچکی نمی فهمه تو دلم چی میگذره
جیمین شکه گفت
جیمین: بیداری ؟
ات : نخوابیدم که بیدار شم
جیمین : عشقم شیطون خودمی
دست اش رو زیره بازوها ات برد و اون رو در آغوش اش گرفت ات هم صورت اش رو تو گ.*ردنه جیمین قائم کرد
》》》》》》》》》》》》
اون شب پر از غصه و درد گذشت صبح میز خیلی بزرگی چیده بودن ها یون خودش صبحونه رو آماده کرده بود یونگی کلافه سما سالون رفت و ها یون خندی تحولش داد و دوباره مشغول کارش شد یونگی سنت اش رو و ب*وسی رو رویه پیشانیه ها یون گذاشت
یونگی : خسته نباشید همسرم
هایون : مرسی از شما ..
یونگی تیکه ای از خیار رو برداشت و در دهان همسر اش گذاشت همسر اش نگران گفت
هایون : چرا دیشب خوب نخوابیدی ؟
یونگی : خوابم نمیومد
وقتی مشغول چیدن میز بود گفت
ها یون : میدونی عزیزم حال ات رو فقد جیمین میتونه خوب کنه و اینکه تو نگران نباش اون حالش خوب میشه
یونگی سمت ها یون قدم برداشت و ب*وسی رو رویه گونه ها یون گذاشت و دست اش رو دوره ک*مر ها یون حلقه کرد و گفت
یونگی : چرا انقدر مهربونی مین ها یون
ها یون با خجالتی گفت
:هایون : یونگی برو عقب یکی میبینه
سرفه یکی به گوش اش خورد یونگی نگاه اش رو به همان شخص گرفت
تهیونگ : راستش اینجا سالونه
یونگی : فکردی کورم
جونکوک : نه فکردیم کرین
جونکوک بعد از حرف اش بلند بلند خندید درست حرفه جونکوک که زده شد همه شروع به خندیدن کردن نامجون عصبی گفت
نامجون: کافیه دیگه جونکوک خجالت بکش .....
》》》》》》》》》》》
حمایت کنید تا زود تر از این بزارم بازم مرسی
پارت ۶۱
تو اغوشه جیمین دراز کشیده بود و هیچی نمیگفت جیمین دست ات رو سفت تو دست اش گرفته بود و گاهی بوسی رو رویه موهایش میزاشت سکوت بینشون بود
جیمین: عشقم .....
دوختره نگاهی به جیمین انداخت
جیمین ؛ دیگه همچین کاری نکن باشه
ات منظورش رو گرفت و هیچی نگفت نگاه شرمنده ای رو به زمین دوخت و جیمین با عصبانیت گفت
جیمین: مگه با تو نیستم ات
ات : باشه دیگه تکرار نمیشه
جیمین : میدونی اگه یه تار موهات کم بشه زمین رو به آتیش میزنم بدونه ات دنیا برام هیچی نیست فهمیدی
ات هیچی نگفت و بدونه حرفی چشم هایش رو بست جیمین نفس کلافی کشید و دست اش رو محکم گرفته بود
نیم ساعتی گذشت و جیمین متوجه خواب ات شد و خیلی اروم سرشو گذاشت رویه بالشت
و میخواست بلند بشه که دست اش رو گرفت با چشم های بسته گفت
ات : چرا ترکم میکنی
جیمین : میرم آب میارم و میام باشه عشقم
جیمین دست اش رو از دستش جدا کرد و سمت سالون رفت همه نشسته بود و سکوت کرده بودن با دیدن جیمین یونگی به حرف آمد و گفت
یونگی: حالش چطوره ؟
جیمین : الان یکمی خوبه اومده بودم بهتون بگم
هوسوک : ممنونم جیمین
جیمین : کاری نکردم خوب دیگه باید برم پیشش
جیمین زود سمت اتاق رفت .....
》》》》》》》》》》》》
کنار اش خیلی آروم دراز کشید و چراغ رو خاموش کرد
رویه یک بالش هر دو سرشون رو گذاشته بودن جیمین فقد به صورت اش نگاه میکرد و آروم زمزمه کرد
// من قربونت برم قربون اون صورت مثل ماهت برم تو هستی کنارم تو هستی پناهت بی تو ندارم امیدی به بودنت که همیشه کنار هم باشیم ات دلم جایگاهت در سرای زندگی تو پناهم هستی//
ات : شب و روزم فکر کردن به تو بود نبودنت دیوانم میکنه جیمین در خیالم هستی انگار جلوم نشستی پارک جیمین
بودنت کنارم حتی تو خیالم واسم غنیمته
کنارت بودن حتی یه لحظه آرامش خاصی داره
هیچکی نمی فهمه تو دلم چی میگذره
جیمین شکه گفت
جیمین: بیداری ؟
ات : نخوابیدم که بیدار شم
جیمین : عشقم شیطون خودمی
دست اش رو زیره بازوها ات برد و اون رو در آغوش اش گرفت ات هم صورت اش رو تو گ.*ردنه جیمین قائم کرد
》》》》》》》》》》》》
اون شب پر از غصه و درد گذشت صبح میز خیلی بزرگی چیده بودن ها یون خودش صبحونه رو آماده کرده بود یونگی کلافه سما سالون رفت و ها یون خندی تحولش داد و دوباره مشغول کارش شد یونگی سنت اش رو و ب*وسی رو رویه پیشانیه ها یون گذاشت
یونگی : خسته نباشید همسرم
هایون : مرسی از شما ..
یونگی تیکه ای از خیار رو برداشت و در دهان همسر اش گذاشت همسر اش نگران گفت
هایون : چرا دیشب خوب نخوابیدی ؟
یونگی : خوابم نمیومد
وقتی مشغول چیدن میز بود گفت
ها یون : میدونی عزیزم حال ات رو فقد جیمین میتونه خوب کنه و اینکه تو نگران نباش اون حالش خوب میشه
یونگی سمت ها یون قدم برداشت و ب*وسی رو رویه گونه ها یون گذاشت و دست اش رو دوره ک*مر ها یون حلقه کرد و گفت
یونگی : چرا انقدر مهربونی مین ها یون
ها یون با خجالتی گفت
:هایون : یونگی برو عقب یکی میبینه
سرفه یکی به گوش اش خورد یونگی نگاه اش رو به همان شخص گرفت
تهیونگ : راستش اینجا سالونه
یونگی : فکردی کورم
جونکوک : نه فکردیم کرین
جونکوک بعد از حرف اش بلند بلند خندید درست حرفه جونکوک که زده شد همه شروع به خندیدن کردن نامجون عصبی گفت
نامجون: کافیه دیگه جونکوک خجالت بکش .....
》》》》》》》》》》》
حمایت کنید تا زود تر از این بزارم بازم مرسی
۲.۶k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.