عشق نگهبان پارت 5
عشق نگهبان پارت 5
سومی لباس جیسونگ
〔از زبان تهیونگ 〕
وقتی که جیسونگ رو آوردم خونه هنوز بیدار نشوده
میرم ببینم بیدا ره یا نه در اتاقی که جیسونگ توش بود
باز شد تهیونگ آمد بالای سر جیسونگ دید که هنوز خوابه فکنم از داروی خواب آور باشه خیلی قوی بود ار دیروز که بیدار نشوده کنار مبل نشست و با دستش به موهام میکشید کمکم داشتم چشامو باز می کردم بلند شودم گفتم من کجام تو چرا اینجا تهیونگ گفت آروم باش فقط خونه خودتی گفتم چرند نگو خونه من این شکلی نیست پسره الدنگ تهیونگ گفت چیزی گفتی
بیبی گرل گفتم اینجوری صدام نکن اصلا منو صدا نکن 😠بلند شدم رفتم که برم خونه ام در محکم باز شد یه دختر آمد تو همون جوری خشکم زد بود رفت پیش تهیونگ گفت چرا دیگه نمی تونم بیام پیشت ددی تهیونگ بلند شد گفت آنقدر بهم نگو ددی من فقط ددی یکم اون اون گفتم هوی تو ددی من نیستی دختر گفت مگه من چکار کردم با بغض تهیونگ گفت تووفقط یه دختره هرزه هرشب بایه پسری بعد بهم میگی با دوستاتی من از اولم ازت خوشم نیومده نمیاد دختره بغض ترکید و سری رفت طرف پنچره خواست خودشو پرت کنه من گرفتمش اون خودشو انداخت تهیونگ گفت نه نه من با یه دستم دختره رو گرفتن یه دستمم میله رو گرفتم تهیونگ آمد زود منو اون رو کشید منو محکم بغل کرد گفت چرا این کارو کردی گفتم چون همه مهمه اینم برای خودش آرزو داره همه ما انسانیم وباید زندگی کنیم بعد رو به دختره کردم گفتم ولش کن تو پسر ایده عالتو پیدا میکنی دختره منو بغل کرد بعد رفت من خواستم برم که تهیونگ نزاشت گفت دیگه نمی تونی بری تو قرار ۱۲ روز دیگه همسر بزرگترین وخطرناک ترین بشی گفتم آفرین آرزو میکنم اون دختره رو پیدا کنی خواستم برم که جلو ی در وایستاد و نزاشت برم گفتم من اون دختری که برای تو مناسب باشه نیستم پس تورو به دور مارو به دیدار تهیونگ عصبی شدگفت اگه به خوای یا نخوای زن کیم تهیونگی فهمیدی 😤فکر فرار کردنم از سرت بینداز بیرون اینجا غیر قابل فرار فهمیدی بعد درو بست من😢 بغض کردم و زدم زیر گریه😭 آنقدر گریه کردم که دیگه اشکی حنجره ای برای داد گریه کردن نداشتم یکی
در زد گفت خانم ارباب گفتن که بیاید شام با عصبانیت گفتم نمیخورم به ارباب تونم بگید خیلی مغروری یکاری میکنم که پشیمون بشی بعد که رفت تهیونگ اعضا تو میز نشسته بودن تهیونگ گفت پس کو خانم خدمتکار همه چیزو گفت میا گفت وای خوب داری بابا مو تهدید میکنه تهیونگ پوزخند زد گفت هرتور که دوست داره زن نامجون گفت من برم بیارمش اگه غذا نخوره خیلی بد ضعیف میشه و برای عروسیتون نمی تونه باشه تهیونگ گفت ۲ روز غذا نخوره نمی میره من تو اتاق بودم شکمم به گارو کردن گفتم اگه غذا نخورم ولم میکنه آره ولم میکنه
شایدم نکنه این خیلی کله شکه رفتم خوابیدم فرداشد که خدمتکار آمد گفت بیاید غدا بخورید گفتم نه که تهیونگ آمد تو به خدمتکار گفت برو من از رو تخت بلند شودم خواستم برم که موهامو ببندم که تهیونگ دستمو گرفت گفت بیا صبحونتو بخور گفتم نمی خورم تهیونگ منو چسبوند به دیوار دستاشو به دیوار گذاشت که نتونم برم گفتم چکار میکنی که دستشو گذاشت پشت کمرم گفت اگه کله شکی کنی یا خودتو
به خطر بندازی بعد میبینی بعد رفت من نشستم زمین گفتم این چرا اینجوریه ترسیدم تهیونگ رفت باعصبانیت تو اتاقش گفت چرا انقدر کله شکی جیسونگ الان باید بیادو غذا بخوره :صدای در زدن امد میا بود تهیونگ گفت چیزی شده بابای میا گفت میشه برم پیش اونی یا همون زنت تهیونگ گفت بهتره که بهش بگی مامان میا گفت میشه برم
سومی لباس جیسونگ
〔از زبان تهیونگ 〕
وقتی که جیسونگ رو آوردم خونه هنوز بیدار نشوده
میرم ببینم بیدا ره یا نه در اتاقی که جیسونگ توش بود
باز شد تهیونگ آمد بالای سر جیسونگ دید که هنوز خوابه فکنم از داروی خواب آور باشه خیلی قوی بود ار دیروز که بیدار نشوده کنار مبل نشست و با دستش به موهام میکشید کمکم داشتم چشامو باز می کردم بلند شودم گفتم من کجام تو چرا اینجا تهیونگ گفت آروم باش فقط خونه خودتی گفتم چرند نگو خونه من این شکلی نیست پسره الدنگ تهیونگ گفت چیزی گفتی
بیبی گرل گفتم اینجوری صدام نکن اصلا منو صدا نکن 😠بلند شدم رفتم که برم خونه ام در محکم باز شد یه دختر آمد تو همون جوری خشکم زد بود رفت پیش تهیونگ گفت چرا دیگه نمی تونم بیام پیشت ددی تهیونگ بلند شد گفت آنقدر بهم نگو ددی من فقط ددی یکم اون اون گفتم هوی تو ددی من نیستی دختر گفت مگه من چکار کردم با بغض تهیونگ گفت تووفقط یه دختره هرزه هرشب بایه پسری بعد بهم میگی با دوستاتی من از اولم ازت خوشم نیومده نمیاد دختره بغض ترکید و سری رفت طرف پنچره خواست خودشو پرت کنه من گرفتمش اون خودشو انداخت تهیونگ گفت نه نه من با یه دستم دختره رو گرفتن یه دستمم میله رو گرفتم تهیونگ آمد زود منو اون رو کشید منو محکم بغل کرد گفت چرا این کارو کردی گفتم چون همه مهمه اینم برای خودش آرزو داره همه ما انسانیم وباید زندگی کنیم بعد رو به دختره کردم گفتم ولش کن تو پسر ایده عالتو پیدا میکنی دختره منو بغل کرد بعد رفت من خواستم برم که تهیونگ نزاشت گفت دیگه نمی تونی بری تو قرار ۱۲ روز دیگه همسر بزرگترین وخطرناک ترین بشی گفتم آفرین آرزو میکنم اون دختره رو پیدا کنی خواستم برم که جلو ی در وایستاد و نزاشت برم گفتم من اون دختری که برای تو مناسب باشه نیستم پس تورو به دور مارو به دیدار تهیونگ عصبی شدگفت اگه به خوای یا نخوای زن کیم تهیونگی فهمیدی 😤فکر فرار کردنم از سرت بینداز بیرون اینجا غیر قابل فرار فهمیدی بعد درو بست من😢 بغض کردم و زدم زیر گریه😭 آنقدر گریه کردم که دیگه اشکی حنجره ای برای داد گریه کردن نداشتم یکی
در زد گفت خانم ارباب گفتن که بیاید شام با عصبانیت گفتم نمیخورم به ارباب تونم بگید خیلی مغروری یکاری میکنم که پشیمون بشی بعد که رفت تهیونگ اعضا تو میز نشسته بودن تهیونگ گفت پس کو خانم خدمتکار همه چیزو گفت میا گفت وای خوب داری بابا مو تهدید میکنه تهیونگ پوزخند زد گفت هرتور که دوست داره زن نامجون گفت من برم بیارمش اگه غذا نخوره خیلی بد ضعیف میشه و برای عروسیتون نمی تونه باشه تهیونگ گفت ۲ روز غذا نخوره نمی میره من تو اتاق بودم شکمم به گارو کردن گفتم اگه غذا نخورم ولم میکنه آره ولم میکنه
شایدم نکنه این خیلی کله شکه رفتم خوابیدم فرداشد که خدمتکار آمد گفت بیاید غدا بخورید گفتم نه که تهیونگ آمد تو به خدمتکار گفت برو من از رو تخت بلند شودم خواستم برم که موهامو ببندم که تهیونگ دستمو گرفت گفت بیا صبحونتو بخور گفتم نمی خورم تهیونگ منو چسبوند به دیوار دستاشو به دیوار گذاشت که نتونم برم گفتم چکار میکنی که دستشو گذاشت پشت کمرم گفت اگه کله شکی کنی یا خودتو
به خطر بندازی بعد میبینی بعد رفت من نشستم زمین گفتم این چرا اینجوریه ترسیدم تهیونگ رفت باعصبانیت تو اتاقش گفت چرا انقدر کله شکی جیسونگ الان باید بیادو غذا بخوره :صدای در زدن امد میا بود تهیونگ گفت چیزی شده بابای میا گفت میشه برم پیش اونی یا همون زنت تهیونگ گفت بهتره که بهش بگی مامان میا گفت میشه برم
۱۷.۸k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.