رمان ماهک پارت 56
#رمان_ماهک #پارت_56
نگاه امیرعلی اینبار روی من بود لبمو خیس کردم و گفتم
+من چمیدونستم که چن تا خانوم داخله فک میکردم فقط همسر بنده اون تو هست
امیرعلی که فهمید چه سوتی دادم ژست جدیشو حفظ کرد و خطاب به خانم پرستار گفت
+مثل اینکه اشتباهی پیش اومده من از شما معذرت میخوام
_شما چرا ایشون باید عذر خواهی کنن بعدم نگاه وحشتناک عصبی بمن انداخت و با گفتن با اجازه از اتاق خارج شد
بعد از رفتنش امیرعلی زد زیر خنده و گفت نمیخوای منو با زن داداش اشنا کنی
دستپاچه چرا ای گفتم و با هم به سمت تختی رفتیم که ماهکو روش خوابونده بودن
با چهره ای غم زده خیره شده بود به پنجره ی کنارش اروم به سمتش رفتم دستشو توی دستم گرفتم
نگاهشو از پنجره کند و سرد بهم زل زد با صدای ارومی گفتم ماهک جان دکتر رییسی از دوستان قدیمی و البته صمیمی من هستن
امیرعلی جلو اومد و لبخندی زد و گفت
+سلام ماهک خانم من امیرعلی هستم از اشنایی باهاتون خوشبختم
ماهک اینبار لبخند کم جونی زد و خیلی معدبانه احوال پرسی گرمی باهاش کرد
امیرعلی به سمتم برگشت و گفت خب دکترجان جای نگرانی نیست زن داداش سرمای بدجوری خوردن و یکمم انگار شک عصبی بهشون وارد شده ک مورد اول با دارو حل میشه و مورد دوم هم حل نمیشه
ماهک با تعجب و یکم ترس گفت
+چرا
امیرعلی همونجور که خندشو میخورد گفت خب معلومه زندگی کردن با ارش یه اعصاب فولادی میخواد
ماهک اروم شروع کرد به خندیدن و منم که محو خنده نازش شده بودم و اصلا انگار تو این دنیا نبودم
با ضربه محکم امیرعلی به کمرم به خودم اومدم امیر علی خندید و گفت نچ پاک عاشق و مجنون شدی رفته خندیدم و نگاهم سمت ماهک کشیده شد که لپاش از خجالت سرخ شد
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
نگاه امیرعلی اینبار روی من بود لبمو خیس کردم و گفتم
+من چمیدونستم که چن تا خانوم داخله فک میکردم فقط همسر بنده اون تو هست
امیرعلی که فهمید چه سوتی دادم ژست جدیشو حفظ کرد و خطاب به خانم پرستار گفت
+مثل اینکه اشتباهی پیش اومده من از شما معذرت میخوام
_شما چرا ایشون باید عذر خواهی کنن بعدم نگاه وحشتناک عصبی بمن انداخت و با گفتن با اجازه از اتاق خارج شد
بعد از رفتنش امیرعلی زد زیر خنده و گفت نمیخوای منو با زن داداش اشنا کنی
دستپاچه چرا ای گفتم و با هم به سمت تختی رفتیم که ماهکو روش خوابونده بودن
با چهره ای غم زده خیره شده بود به پنجره ی کنارش اروم به سمتش رفتم دستشو توی دستم گرفتم
نگاهشو از پنجره کند و سرد بهم زل زد با صدای ارومی گفتم ماهک جان دکتر رییسی از دوستان قدیمی و البته صمیمی من هستن
امیرعلی جلو اومد و لبخندی زد و گفت
+سلام ماهک خانم من امیرعلی هستم از اشنایی باهاتون خوشبختم
ماهک اینبار لبخند کم جونی زد و خیلی معدبانه احوال پرسی گرمی باهاش کرد
امیرعلی به سمتم برگشت و گفت خب دکترجان جای نگرانی نیست زن داداش سرمای بدجوری خوردن و یکمم انگار شک عصبی بهشون وارد شده ک مورد اول با دارو حل میشه و مورد دوم هم حل نمیشه
ماهک با تعجب و یکم ترس گفت
+چرا
امیرعلی همونجور که خندشو میخورد گفت خب معلومه زندگی کردن با ارش یه اعصاب فولادی میخواد
ماهک اروم شروع کرد به خندیدن و منم که محو خنده نازش شده بودم و اصلا انگار تو این دنیا نبودم
با ضربه محکم امیرعلی به کمرم به خودم اومدم امیر علی خندید و گفت نچ پاک عاشق و مجنون شدی رفته خندیدم و نگاهم سمت ماهک کشیده شد که لپاش از خجالت سرخ شد
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۸.۵k
۲۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.